سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند، دانشمند نمی شود، تا اینکه . . .در برابر دانشش چیزی از کالای پست دنیا نگیرد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----15072---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----2-----
صفایی چه با صفا بود

 

نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

دومین همایش بررسی شخصیت و اندیشه های علی صفایی حایری(عین- صاد) برگزار می گردد.دومین همایش بررسی شخصیت استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد

در راستای ارائه ی اندیشه های نو و معرفی روشنفکران دینی،مرکز مطالعات فرهنگی شهر تهران و معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها برگزار می کنند.

 محور های همایش:

 * مبانی تعلیم و تربیت دینی

* اهداف تعلیم و تربیت دینی

* روش های تعلیم و تربیت دینی

* جلوه های اندیشه در رفتار تربیت دینی

* نیاز های امروز تعلیم و تربیت و اندیشه های استاد

* کاربرد اندیشه ی تربیتی استاد در نظام آموزشی

 تقویم همایش:

 مهلت ارسال چکیده:30/10/86

مهلت ارسال اصل مقاله:15/12/86

تاریخ برگزاری: شانزدهم اردیبهشت ماه 16/2/87

 مکان: دانشگاه تهران،کتابخانه مرکزی،تالار علامه امینی،ساعت 30/13 الی 20

 دبیرخانه ی همایش:

 تهران،خیابان شهید استاد مطهری،ابتدای سهروردی شمالی،کوچه تهمتن،شماره 14، مرکز مطالعات فرهنگی شهر تهران، کد پستی 1577634318

تلفن:3و1-8874355

سایت:  http://www.tehran1400.ir/

 قم:خیابان طالقانی،قبل از سه راه بازار،کوچه 87،کوچه13،پلاک 19

مؤسسه تحقیقاتی- فرهنگی لیلة القدر

تلفن:7707235-0251

سایت : www.alisafaee.ir


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

چاپ

فرصتی پیش آمده و باید فرصت ها را به غنیمت گرفت چون ما که شهامت ایجاد فرصت ها را نداریم. لااقل باید از فرصت های پیش آمده استفاده کنیم پیش از آن که همچون ابرها بگذرند و سوز آب را بر دل تشنة برگه ها بگذارند.

ما از هنگامی که بیدار شدیم و دیدیم میراث ما به غارت رفته و نسل ما به اسارت گرفته شده است ناچار کوشش هائی را شروع نمودیم و کارهائی آغاز نمودیم: مدارسی، نشریه هائی و انجمن هایی راه انداختیم. داستان هائی نوشتیم و برای کودکان قهرمان های فراموش شده را زنده کردیم و حرف های تحریف شده را به حق بازگو نمودیم.

مقدمه

فرصتی پیش آمده و باید فرصت ها را به غنیمت گرفت چون ما که شهامت ایجاد فرصت ها را نداریم. لااقل باید از فرصت های پیش آمده استفاده کنیم پیش از آن که همچون ابرها بگذرند و سوز آب را بر دل تشنة برگه ها بگذارند.

ما از هنگامی که بیدار شدیم و دیدیم میراث ما به غارت رفته و نسل ما به اسارت گرفته شده است ناچار کوشش هائی را شروع نمودیم و کارهائی آغاز نمودیم: مدارسی، نشریه هائی و انجمن هایی راه انداختیم. داستان هائی نوشتیم و برای کودکان قهرمان های فراموش شده را زنده کردیم و حرف های تحریف شده را به حق بازگو نمودیم.

ما در این راه از هر گونه برنامة عملی و علمی و هنری استفاده کردیم و نکات روانی را در نظر گرفتیم و در این راه حتی از دشمن درس ها آموختیم در این فرصت کم به انگیزه کارهای انجام شده و به هدف این کارها و به نقد و بررسی آن ها نمی توان پرداخت چون این بررسی و علت جوئی به نهاد افراد فعّال باز می گردد ودر این حدّ کار شغلی می‌شود. باید هر کس به نقد خود برخیزد که گفته اند حاسبوا انفسکم. نه حاسبوا اعمالکم.

اکنون همینقدر می گویم که ما به پیروی از این حقیقت که: لا ینتشر الهدی الا ممّا انتشر الضّلال. [1] مدارسی را پایه گذاری نمودیم امّا این مدارس با مدارس دیگر، همه از یک برنامة فرهنگی برخوردار بودند و همان کتاب ها در هر دو جا خوانده می شد و همان حرف ها که باتوجه جمع آوری شده بود بخورد بچه ها می رفت.

فقط جدائی این مدارس به وسیلة استادها و معلمین و دبیرانش صورت می گرفت این ها بودند که در بعضی از فرصت ها حرف هائی می زدند و آگاهی هائی سبز می کردند.

تا این که سانسور شدید و برنامه های وسیع امنیتی جلوی این گونه فعالیت ها را هم گرفت و آخر سر تمام مدارس را یکرنگ و یک جور کرد و این راه، نه بهتر بگویم:‌ این کوره راه را هم بست.

امّا انجمن ها، بیشتر استعداد سخنرانی بچه ها را شکوفا می کرد و با برنامه های متنّوع وسایل و امکاناتش آن ها را جمع می کرد امّا چه بگویم که آیا آنان را بارور و شکوفا هم می نمود و یا نفرت و انزجار را در نهادشان می ریخت و یا آخر سر مشغولشان می گردد و آنان را به بازی می گرفت و افرادی دائره المعارفی بار می آورد.

برای بررسی این مسائل به تحقیق های وسیع تر و آمارهای دقیق تری نیاز هست.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                                             چاپ
از آنروز که آریائیها به سرزمین ایران رسیدند و در شمال غربی – مادها و در جنوب کنونی ایران – پارسها مستقر شدند و از آنروز که امپراطوری بزرگی تشکیل دادند ودر طو قرنها با قدرتهای دیگر گلاویز شدند و از آن روز که بر اثر درگیریها ضعیف شدند و بر اثر اتراف و تجمل از درون پوسیده شدند و بخاطر طبقات و اشرافیت طعمه اعراب گردیدند و از آن روز در دست اعراب ذلیل شدند و دوباره سر بر افراشتند و به سرکشی پرداختند و عاقبت به استقلال رسیدند از همه این روزها می گذرم چون بحث درباره اینهمه فرصت بیشتر و موقعیت آزادتری می خواهد . از این گذشته در این قسمتها کتایهایی نوشته شده است و بحثهای سرشار گردیده است .
من می خواهم درباره ایران از زمان صفویه تا قاجاریه تا پهلوی و تا امروز چیزی بگویم و از آنچه به امروز و فردای ما مربوط می شود چیزی بنویسم و این نه به این خاطر است که در این قسمتها چیزی نوشته نشده بلکه به این خاطر است که نوشته ها گوناگجون است و از دبیچه های مختلف و با دید های متفاوت و در نتیجه جائی برای دید ما هم هست و دریچه ای در پیش روی ما نیز باز میشود .
بیشتر عمل این نوشته مطالعه ای بود که از دو کتاب میراث خوار استعمار و ماموریت برای و طوم برایم پیش آمد در این کتابها موقعیت مادر گذشته دور و نزدیک و امروز تصویر شده بود و مقایسه شده بود و در نتیجه پیشرفت ایران و سیاست مثبت دولت تائید گردیده بود .
گرچه کتاب ماموریت بیشتر از سال 39 بحثی نکرده است اما از این سال به بعد را من خودم دیگر شاهد هستم و دیده ام که پس از برنامه هفت ساله اول و دوم نوبت به برنامه سوم رسید .

                                                                                                        از سایت با استاد


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

دست نوشته های استاد

بخشی از دست نوشته شب عاشورا چاپ ارسال به دوست

همین امروز عصر که دشمن به تنهایی حسین(ع) واقف شد و فهمید دیگر کسی برای یاری حسین(ع) نمی آید و فهمید که از لشگر کوفه کسی به سوی دعوت نمی آید و برای حسین(ع) و غربت او دل نمی دهد، همین امروز عصر دشمن می خواست تا کار را یک سره کند و گندم ری را آبیاری نماید. به سوی خیمه های حسین(ع) هجوم آوردند، زینب(س) هجوم را می بیند، به سراغ برادر می آید، حسین(ع) بیرون  خیمه ها بر شمشیر تکیه داده و به جای توجه به هجوم مرگبار آن ها به زینب(س) می گوید: من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم. به من گفت: به زودی به سوی ما می آیی. و آن گاه از ابوالفضل(ع) می خواهد، و عاشقانه می خواهد، که: با آن ها مذاکره کن ببین چه می خواهند، و هنگامی که از تصمیم بر درگیری و جنگ خبر می آورد، از آن ها یک شب مهلت می خواهد تا نماز بخواند، دعا کند و استغفار نماید. حسین(ع) می گوید: خدا می داند که من نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
 راستی یک دل و این همه عشق! یک دل و این همه وسعت!
آدمی باید در کجا ایستاده باشد که مرگ، دیوار هراس او نباشد و زندگی او با مرگ به بن بست نرسد و در تقاطع نماند؟ آدمی باید چه نوشیده باشد که این همه تلخی و رنج را  شیرین شیرین، مستانه مستانه سر کشد؟ و آدمی باید چقدر سرشار باشد که این همه از دست دادن، او را زیادتر  و سرشارتر نماید؟
یا حسین ! یاحسین! بر محدودیت و محرومیت ما ترحّمی. بر این همه ضعف و حقارت، بر این همه ترس و هراس و تعلّق، بر این همه ذلّت و تسلیم عنایتی!
 ساقی بریز از کرم به جام باده خوارها …
راستی ما در کجا ایستاده ایم، ما در کجا افتاده ایم! حسین جان عنایتی!

      بخشی از دست نوشته شب عاشورا ????

بخشی از دست نوشته های شام غریبان چاپ ارسال به دوست

و باز لطافت را ببین که چگونه در صبح عاشورا، شوخ و مهربان، برای ملاقات خدا آماده می شود و دیدار حور را انتظار می کشد... هنگامی که یکی از یاران به او می گوید: آیا حالا وقت شوخی است؟ حبیب می گوید: آری! حالا وقت این شوخی است، چون بین ما و بهشت جز همین تیزی شمشیرها و نیزه ها مانع نیست.
 و باز لطافت جلو داران حسین(ع) را ببین که چگونه بر غریزه مسلط هستند و چگونه به سوی نیزه ها     و تیرها هجوم می آورند و چگونه امضاء وفا از حسین(ع) می گیرند...
 و باز لطافت آن سیاه را ببین که چگونه بر پای حسین(ع) می پیچد و منّت می پذیرد تا سفیدرو و   خوش بو و شرافتمند بر خدا میهمان شود.
و لطافت تمامی این روح های مهربان را ببین که حتی جنازه قطعه قطعه آن ها، بر صدای دادخواهی و استنصار حسین(ع) می جنبد و آرام نمی گیرد.
 و لطافت ابوالفضل(ع) را ببین که چگونه با تمام وجود، با چنگ و دندان به اجابت حسین(ع) می آید و فرمان می برد و با تمامی وفاء، به اخوّت و برادری می رسد... با این که در تمامی عمر به ولایت حسین(ع)، حسین(ع) را صدا می زد، ولی پس از این مرحله از وفا و لطافت، گویا فریاد فاطمه(س) را   می شنود که او را به فرزندی می خواند و این روح وفا را به آغوش می کشد که فریاد می زند: یا اخا ادرک اخاک.

 سلام خدا بر شما روح های وفادار و مهربانی که ادعایی نداشته و خود را بدهکار می دانستید، در جای خود سوختید و پیشاپیش حسین(ع) خون خود را بخشیدید، و منّت پذیرفتید که خود را به ثبت رساندید ودر حساب خدا برای خود بهره اندوختید و با این احتساب و با این شهود، به ملاقات زخم های سرخ و ضربه های سبز رفتید و در مدت کوتاهی راه درازی را پیمودید... و در جوار رسولان خدا و اولیاء او نشستید.

بخشی از دست نوشته های شام غریبان محرم ????


 

چرا اینگونه ؟ چاپ ارسال به دوست

من خیلی فکر می کردم که بر فرض بخواهند حسین(ع) را به خاطر هر چیزی بکشند، آخر این شکل چرا؟ با این بغض، با این شماتت، با این قساوت لباس را از بدن ها جدا کنند و بدن ها را زیر پای اسب ها بشکنند، این ها با چه منطقی جز قساوت می سازد؟...
 اباعبدالله(ع) هنگام وداع با زینب(س) از خواهر لباس کهنه ای خواستند و در زیر لباس ها و زره پوشیدند. تا این لباس کهنه را بگذارند و با کرامت با حسین(ع) روبرو شوند، ولی چه بگویم... وقتی که خواهر عمروبن عبدود بر نعش برادرش نشست، گفت: برادر من، من دیگر بر تو گریه نمی کنم، چون حتی زره ارزشمند تو را که از بهترین زره های عرب است از تن تو در نیاورده اند و غنیمت تو را بر نداشته اند. من بر تو گریه     نمی کنم چون تو را کریم و بزرگواری کشته است و این کرامت آرام بخش است.
چه بگویم که زینب(س) با چه جنازه ای روبرو می شود و چگونه قطعه قطعه بدن برادر را که عریان زیر
آفتاب افتاده، به چشم می گیرد. راستی چگونه وقتی که این گونه با قساوت برخورد می کنند، و حتی آن ها را بر سر نعش های به خون نشسته، با تازیانه می کوبند. نمی دانم چگونه آدمی به قساوت می رسد و تا چه مرحله ای، از آگاهی و معرفت خود چشم می پوشد و شماتت می کند و می گوید: قاتلوا من مرق عن الدین و فارق الجماعة؛ ص ??? کلمات، و یا می گوید: آیا این آب را می بینی که چگونه می درخشد؟ نخواهیم گذاشت حتی یک قطره از آن به گلویت برسد. ص ???-??? کلمات
 شیخ مفید در ارشاد می فرماید: پس از خستگی زیاد هنگامی که حسین(ع) از پا افتاد و در محاصره دشمن در جلو خیمه ها قرار گرفت یکی از افراد دشمن بر حسین(ع) شمشیر کشید و می خواست که بر حسین(ع) ضربه بزند، یکی از فرزندان کوچک خود را به امام رساند و به مهاجم گفت: آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟ آن وقت دست خود را به حمایت از عمو جلو آورد و دست فرزند قطع شد و بر پوست آویزان ماند...
 کودک فریاد کشید و خود را به دامان عمو انداخت و حضرت او را به صبر دعوت کرد و بر آن ها نفرین    نمود. و این نفرین ها از این دل مهربان، نشان حدّ قساوت و سنگدلی آن هاست.
آدمی با مشاهده این صحنه ها از لطافت و قساوت، متحیّر می ماند که آدمی تا کجا پیش می رود و تا چه مرحله چشم می پوشد و چگونه سخت و خشن می گردد. تو این قساوت ها را با لطافت حرّ مقایسه کن، چگونه شکسته می آید و چگونه حتی نمی خواهد چشم در چشم حسین(ع) بدوزد و خانواده گرفتار او را ببیند و چگونه برای شهادت شتاب می کند.

بخشی از دست نوشته های شام غریبان محرم????

دست نوشته های استاد را از سایت با استاد از لینک زیر ببینید

http://www.baostad.com/index.php?option=com_content&task=view&id=9&Itemid=29

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

زندگی اصولی در رفتار و کلمات امام حسین (ع) چاپ ارسال به دوست

توضیح:
این نوشته از مجموعه دست نوشته های استاد در محرم سال ???? بوده که مطلب حاضر دست نوشت شب اول محرم می باشد. از شب دوم تا شب نهم از این مجموعه در بخش اول کتاب از معرفت دینی تا حکومت دینی جمع آوری شده است لکن این نوشته (شب اول محرم ????)  و سه نوشته دیگر از این مجموعه (شب های نهم و دهم و یازدهم محرم????) به علت عدم ارتباط با بحث معرفت دینی چاپ نگردیده است. سه مطلب دیگر نیز ان شاءالله در ویژه نامه محرم بر روی سایت قرار خواهد گرفت.   


السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک و اناخت برحلک
اللهم ثبّتنا علی دینک و استعملنا بطاعتک و لیّن قلوبنا لولیّ امرک
    

با اصول آشنا شدن ، با اصول زندگی کردن ، و در این زندگی گرفتار تبعّض و شرک و التقاط نگشتن ، هر سه مشکل است . مشکل است، چون من این فرصت بیست _ سی ساله را و لااقل تا پیش از بلوغ را با عادت ، با غریزه یا رقابت و حسادت و خودنمایی و تظاهر گذرانده ام . زندگی و بودن و نبودنِ من برایم زیر سوال نرفته . دوستی ها و دشمنی ها و انتخاب ها و طردهای من ، برایم با خوشی و ناخوشی و استحسان و استبداد ، تفسیر می شده و این تفسیر، مقبول بوده و در آن خدشه ای نیامده. من برای ارتباط و انزوای خودم دلیلی جز حالت ها و خواهش ها و یا عادت ها و انفاق های ساده نداشته ام و دلیلی بیشتر از این هم نمی خواسته ام . و بیشتر از این هم از من نمی خواسته اند .
و طبیعی این گونه زندگی غیر اصولی، تناقض ، تزلزل ، وابستگی به شرایط خارج ، وابستگی به حالت های نفسانی و درگیری با رقابت ها و تعارض ها و درگیری با تظاهر و چشم و هم چشمی هاست . این آفتهای ششگانه ، طبیعی است .
تناقض طبیعی است، چون عوامل خام عادت و غریزه و رقابت و تظاهر ، هر کدام سرچشمه های متعدد و هر کدام تقاضاهای متفاوت دارند . عادت ها و تربیت های القاء شده از ناحیه پدر و مادر و برادر واستاد ، می توانند هماهنگ نباشد. عشق و نفرت و حسادت و ریاء و تظاهر و قهرمان بازی می توانند در برابر یکدیگر صف بکشند . از یک طرف می خواهم دربرابر جمعِ منتظر،پای شکسته رقیبم را به درمانگاه برسانم تا تشویق و تعریف آن ها را تصاحب کنم و از طرفی می خواهم این رقیبم از صحنه مسابقه و رقابت طرد شود و من به نتیجه برسم . از طرف دیگر،دلم می سوزد و عاطفه ام آرامم نمی گذارد و از طرف دیگر، برخورد صبح و تندی در حضور جمع و زبان تیز و تند رقیبم وادارم می کند که از صحنه چشم بپوشم و به روی خود نیاورم . این همه عامل و هر کدام هم با این همه تقاضا و اقتضاء، طبیعی است که سلوک یکدست و هماهنگی را فراهم نسازد و در یک مورد، گرفتار فراز و نشیب و یا در موارد مشابه گرفتار خط مشی های ناهماهنگ بگردم .
تزلزل هم طبیعی است ، چون در برابر این همه دعوت، تصمیم گیری سنگین است . در برابر این همه فشار، انتخاب سخت است .
وابستگی ها و درگیری ها هم طبیعی است ، چون در غیبت شخص و با نبود نظارت وجمع بندی ، مجموعه پندار و رفتار و گفتار ما از جبر عوامل نفسانی و اجتماعی و زمینه های موافق و مخالف، آزاد نمی شود و از چنبره این نیروهای ریشه دار سر بر نمی آورد . آزادی از این همه اسارت با تعقل و نظارت آغاز می شود و این تعقل و نظارت به اصول محکم و استقامت در اجراء و وحدت اجراء نیاز دارد .
این اصول باید تمامی زندگی و مرگ و روابط و نتایج را زیر پوشش بگیرد . ما هنوز از زندگی والدین خود فاصله نگرفته ایم . ما هنوز به بودن خود توجه نکرده ایم و این بودن را انتخاب نکرده ایم؛ در نتیجه اگر با خوشی و ملایمات همراه باشیم بحرانی نداریم. اما آنجا که مشکلات و شکست ها سر برمی دارد ، بحرانی می شویم و به مرگ فکر می کنیم و به دامان آن می آویزیم . این بودن ، بودن ما نیست، بودن پس مانده ، و یا بودن مغفول و مفلوکی است که اولین بحران متزلزلش می کند . ما زندگی و مرگ را با هدفی نسنجیده ایم و اصلاً چنین هدفی گسترده که بر زندگی و مرگ سایه بیندازد ، انتخاب    نکرده ایم؛ که اهداف ، اهداف موسمی ، و خوشایندها و خواهش های کوچک است . زندگی ، زندگی حقارت است؛ حقارت شادی های احمقانه و رنج ها و غصه های ابلهانه .
ادامه مطلب را ببینید یا از لینک زیر به سایت با استادمراجعه فرمائید

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

از زلال ولایت (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد

ازکتاب"از زلال ولایت" (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)

......عن الحسین(علیه السلام) قال:

اللّهم أنت ثقتى فى کلّ کرب و رجائى فى کلّ شدّة و أنت فى کل أمر نزل بى ثقة و عُدّة، کم من همّ یضعف عنه الفوأد و تَقِلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصّدیق و یشمت فیه العدوّ، أَنزلته بک و شکوته الیک رغبة منّى إلیک عمّن سواک، ففرّجته و کشفته، فأنت ولىّ کلّ نعمة و صاحب کلّ حسنة و منتهى کلّ رغبة.

امام حسین (علیه السلام) فرمود:

خدایا ! تو تکیه گاه من هستى در هر گرفتارى و امید من هستى در هر سختى. تو در هر کارى که بر من فرود مى آید، تکیه گاه و وسیله هستى. چقدر غصه ها که قلب در آن ضعیف و حیله در آن سست مى شود و دوست رها مى کند و دشمن شماتت مى نماید. من آن را پیش تو نشاندم و با تو شکوى کردم و از غیر تو به تو روى آوردم، پس تو آن راباز کردى و شکافتى. تو سرپرست هر نعمت و امکانى، با نهایت هرخواسته و آرزویى.

 

این زمزمه ى صبحگاهى امام حسین است که در پناه او همه ى رنج ها را باز کرده و تمامى گره ها را گشوده است. در حضور او و در پیشگاه او آنچه بر امام حسین فرود آید، سبک و ناچیز است. هون على ما نزل بى انه بعین اللّه.

مصیبت امام حسین مثل کوه است. ذو وجوه است. چهره ها وابعادى دارد.

یک طرف دل حسین است و اشتیاق انس و عشق و محبّت و بلاء و عنایت; و یک طرف، جهانى است که حجّت را، که پایه را، که سرپرست را، از دست داده و دنیایى است که در تاریکى نشسته.

یک طرف اسلام است و غربت آن و شکستن حدود آن; و یک طرف مسلمین هستند و انحراف از ولایت و محرومیت از سرپرستى که بى او به اشرافیت و پادشاهى و دنیا پرستى و جنگ و ذلّت و پراکندگى، راه مى یابند. یک طرف هم محرومیتى است که من برده ام و ظلمى است که بر من رفته، همانطور که بر کویرهاى تشنه و خاک هاى عقیم و آب هاى راکد و دشت هاى فارغ، رفته است.

مصیبت حسین مثل کوه است و ابعادى دارد، باید از هر طرف نگاه کرد و به تمامى ابعاد نظر داشت. نگاه عارفانه با نگاه قاطعانه، با نگاه عاطفه و تولّى، با نگاه نفرت و تبرّى، با نگاه ذکر و هدایت، با نگاه تعلّم و تأسّى، با نگاه استقامت و صلابت، تعارضى ندارد.

پس از جنگ بدر قریش پیمان بستند تا گریه نکنند تا آرام نگیرند و سست نشوند. تا آنکه بتوانند در جنگ دیگر، با انگیزه و خشم انتقام بگیرند، چون حرکتى که از عقده و غضب الهام بگیرد، با اشک، پاک مى شود، ولى حرکتى که از معرفت  و محبّت الهام مى گیرد، در زلال اشک و در صافى هق هق، خالص تر مى گردد.

ما گرفتار مکر شیطان مى شویم که مصیبت حسین گریه ندارد. حسین چیزى از دست نداد و همین بود که بر افروخته مى گردید. در اینجا مصیبت را با خود نمى سنجیم که دفاع کنیم و یا تحمل نماییم، اگر ظلم است پس دفاع کنیم و اگر سود است پس خودمان در راه هدف ها تحمل کنیم و بخاطر محرومیت از مبلمان و برق لباس هاى خود و بچه هامان، به هدف پشت ندهیم تا چه رسد به محرومیت از نان  و آب و امنیّت و حیات و آزادى.

ماگاهى گریه مى کنیم ولى با گریه عقده ى دل باز مى کنیم و نه بر رنج هاى حسین که بر رنج هاى مشابه و غیر مشابه خودمان اشک مى ریزیم. ما از دردهاى خودمان و از سیلى و اهانتى که چشیده ایم بر حسین اشک مى ریزیم و بخاطر سنگینى ظلمى که تحمل کرده ایم بر حسین ناله سر مى دهیم و همین است که با این داغ ها، گرمتر گریه سر مى دهیم و بیشتر هق هق مى کنیم و همین است که باز گرفتار مکر شیطان و نفس خود و تجربه ى خویش هستیم.

و گاهى از معرفت و درک ظلم و ستمى که با قتل حسین بر ما رفته مى سوزیم. و گاهى هم در عاطفه ى خود آنها را مهمان مى کنیم و ضیافت مى دهیم. اینها اشک هایى است که بر زمین نمى ریزد و بر بال فرشته ها مى نشیند و تا حضور حق مى رسد. و نه گریه و بکاء که حتى تباکى و شباهت سازى آن هم ارزش دارد. حتى اگر به اندازه ى بال مگسى باشد. که این معرفت و محبّت و این سیّال و جارى آگاهى و عشق، کارسازى ها دارد و سازندگى ها مى آورد.

راستى که ادب مصیبت دارى را باید آموخت و از اشک بهره برد و با اشک رفعت گرفت و به همراهى شهیدان رفت و در بزم انس حق نشست.

بدون این آموزش، از درد خود مى سوزى و از عاطفه ى تحریک شده، سبک مى شوى و آرام مى گیرى; ولى با آموزش، تو به وسعتى در معرفت و عاطفه مى رسى که ضربه ها را گویا تو خورده اى و اهانت ها را گویا تو دیده اى و بچه هاى شیرین تو بودند که حلقومشان تا گوش دریده شد.

با وسعت در معرفت و عاطفه و با این گسترش در حضور و شهود، کربلایى مى شوى و همچون حسین باصلابت مى ایستى و همچون ابر گریه مى کنى و همچون سبزه مى رویى و بارور مى شوى و با کاروان شهیدان به رفعت مى رسى و با جمع  اسیران به آزادى راه مى یابى و از جام حسین مى نوشى و مست مست مى شوى.

راستى که حسین، گل گل عشق است. حسین آتش عشق است. حسین ساقى، حسین جام، حسین هستى، حسین مى، حسین شور و شعور است، زندگى است، لطف است، خبیر است، دقیق است.

حسین اندازه مى شناسد، براى همه حساب باز مى کند براى خدا، براى دین خدا، براى عالِم، براى جاهل، براى دشمن، براى دوست، براى اهل بیت، براى اصحاب، جلوتر  بیا ! براى استخوان هاى نرم شیرخوارش و براى دل مادرش حساب کرده است، مگر او را پنهانى در پشت خیمه ها دفن نکرد؟ مگر براى پاهاى کوچک بچه ها، تیغ هاى بیابان را نشکست و خارهاى اطراف خیمه ها را نکند؟!

مگر براى اینکه عریان نماند و چشم زینب بر تن چاک چاک و عریان او ننشیند، لباس کهنه به تن نکرد؟ مگر براى نگهدارى کاروان اسارت، دل زینبِ دل سوخته را، دریا نساخت؟ مگر صبر و حلم و صلابت را در جام زینب نریخت؟

مگر زبان در کام على اکبر نگذاشت؟ مگر باکام سوخته و تفتیده ى خود کام على اکبر را شیرین و سرشار نکرد؟ مگر بر شیار لب هاى خشک او گل هاى رضا وتسلیم و عبودیت، نشکفت؟ مگر این گل ها را در تمامى ساحل دل هاى مشتاق و در وسعت دست هاى نسیم ننشاند؟

مگر آنها و اینها را به دل هاى دل و چشم هاى چشم و گوش هاى گوش هدیه نداد؟

راستى حسین چه ها که نکرد؟ نگفت؟ نسوخت؟ حجت نیاورد؟ دعوت ها و نامه ها را نشان نداد؟ به رفتن و رهایى اشاره نکرد؟ به رها ساختن و واگذاشتن اهل بیت زبان نگشود؟ به حلقوم باز على اصغر نگاه نکرد؟ با خون هاى مشت شده ى او آسمان آبى را، سرخ و شرمگین نکرد؟

با این همه آیا تخفیف خواست؟ تخفیف داد؟ از هدف بخاطر رنج ها چشم پوشید؟ بخاطر عافیت و راحت، از عشق از همان محبوب گذشت؟ آیا از خون ترسید؟ از دهان باز زخم ها، نصیحت بازگشت، گوش کرد؟ از اسارت بچه ها، از عشق و نگاه خاطر خواه زینب و از وداع مرد افکن و احساس سوز خواهر، سست شد؟

اینها ذکر است، هدایت است، اینها براى  ما که با هیچ باز مى گردیم و در بازگشت استوار  و مصمّم هستیم، صحبت است، مصباح است و اگر بخواهیم از دنیاى خون سبکبال بگذریم همین ها سفینه است، بادبان است، نسیم شرطه است.

اگر در ما عاطفه و ایمان و توحید و در ما مستى و سرمستى باشد، اینها تولى است، اینها آتش، شور، سرشارى، پایکوبى، سرافشانى است.

اگر در ما معرفت به معیارها و بصیرت به میزان ها باشد، همین ها حساسیت و مرزبندى و تبرّى و نفرت و لعنت و جدایى است، حتى جدایى از دستى که براى حسین نمى پیچد، حتى از چشمى که براى حسین نمى گرید.

راستى که مصائب مردان بزرگ، مثل کوه است، قلّه تا قلّه فاصله ها دارد، دره ها و رودها با خود دارد.

مصائب حسین براى دل مست و شیداى او رزق است، با توجه به حضورِ مهربانِ حق، رفعت است، با توجه به همراهى لطیف و لطائف و صنایع و ساخت و سازهاى خدا، درجات است و چهره برافروختن است.

به همین خاطر، همین مصیبت ها براى ما، براى مردم، براى اسلام، حتى براى دنیاى ماهى ها و سبزه ها، مصیبت است و فشار است و گرفتارى است و به همین خاطر براى بازیگرها و عاملین و براى تماشاچى ها و بازیچه ها، لعنت است حتى از دهان آرام و مرطوب ماهى ها و وبال است حتى از زبان شکسته ى سوسن و عذاب است و انحطاط و درکات است.

همین مصائب ذکر و هدایت است، ما را به استقامت و استوارى مى خواند و تعلیم و آموزش و تزکیه و آزادى است، از آنچه داریم و از آنجا که ایستاده ایم تا آنجا که باید برویم و در  پیش رو داریم.

همین مصائب تولّى و عشق و عاطفه و ضیافت اشک است و مهمانى رنگارنگ دل ها و دیده ها.

همین مصائب، تبرّى است، حواله ى نفرت و ضربه ى جدایى است. از هرکس که با حسین نیست و در راه حسین و همراه حسین نیست. گفتم حتى اگر چشم لجوج و دست بى کار و دوست ابله و فرزند ناخلف باشد.

آنها که گرفتار مکر و فریب شیطان مى شوند و اشک ریختن و عزادارى حسین را نمى فهمند و عارفانه و آزادانه و عاشقانه از کنار آن مى گذرند، وقتى که نوبت نان آنها را به دیگران مى دهند و یا جاى حرم و جاى نماز آنها را تصاحب مى کنند و یا لباس و کفش بچه هاى زیبا و موّدب آنها را، گل آلود و پاره پاره مى کنند، نمى دانم چه حالى مى شوند؟!

 همین عارفان پاک باز که از حلق دریده ى شیر خوار حسین، هیچ پیامى رانمى شنوند، چطور از چشم هاى مبهوت فرزندشان، فریاد خروش را مى شنوند و مى شورند و دستور قتال را مى فهمند و بر مى آشوبند.

با این مقدمه با این توجه با این آداب اگر مى خواهى به صحراى عشق بیا; این شب است و نور غمرنگ ماه; بیا و حالا دیگر خطرى نیست; شمشیرها را غلاف کرده اند و شمشیردارها رفته اند و یا آسوده اند; نمى خواهد سرت را بدزدى، دیگر تیرى نیست; دیگر حرمله تیرى در ترکش ندارد، سینه ى حسین و حلقوم على اصغر، تمامى تیرها را تحویل گرفته اند.

نمى خواهد بترسى، معرکه تمام شده و سرحسین را برده اند، به کوفه فرستاده اند، نزدیک بیا.

بلند شو، خبرى نیست، خطرى نیست، گوش هایت را نزدیک بیاور، نزدیکتر.

از دهان باز این زخم هاى سرخ، از حنجره ى استخوانى این ستون هاى شکسته و این آسمان هاى بلند، چه مى شنوى؟

این پیرمرد را ببین، اگر چه سر ندارد، ولى از خطوط انگشت هایش، از پوست چروکیده اش، مى توانى بشناسیش. این حبیب است. اینکه حنجره اش هنوز بوى عطر قرآن مى دهد. این بریر است. این نعش سیاه، که خون سفیدش مثل عطر یاس بر روى دست هاى نسیم، تا تمامى نهانگاه هاى شش ها را پر مى کند، این جوْن، غلام ابوذر است.

این کودک که هنوز با گردن خمیده دارد به زخم شمشیرى که برعمویش مى نشیند، نگاه مى کند، عبداللّه برادر قاسم است فرزند امام مجتبى است.

اینها; اینها که باتیر و نیزه به زمین دوخته شده اند، یاران حسین هستند، مى ترسیدند که با صداى حسین استخوان هاشان، راه بیفتد و نعش هاشان سربردارد، همه را با سُم اسب و باتیغ و تیر به زمین بسته اند.

آیا مى توانى دورتر بیایى، بیا با او که در کنار شریعه، بى دست نشسته، آرى بى دست نشسته، نشستن را که مى فهمى، او بى دست و بى سر نشسته، ابوالفضل است. از آن وقت که حسین، دست مهربانش را از زیر سر او برداشته و چشمش را پاک کرده، دارد حسین را نگاه مى کند. حتى وقتى که سرش را جدا کردند، دارد با گردن افراخته اش حسین را مى پاید. باور نمى کنى؟ ببین همه ى اینها دارند با زخم هاشان یکدیگر را مرهم مى زنند.

این مصحف پاره پاره را مى شناسى، این على اکبر است.

حسین نتوانست پاره پاره هایش را بردارد. صحاف آوردند، با بوریا آوردند، تا از این ورق هاى پاره پاره، قرآنى مجلّد بسازد. مجلّد نه با جلد زرکوب، که با جلد قرمز خون، با رنگ ارغوانى خون، نمى دانم با رنگ عشق؟ با رنگ محمد ؟ با رنگ على ؟ با رنگ فاطمه ؟ با رنگ خدا؟ با صبغة اللّه؟ راستى که با بى رنگى و بى رنگى.

بازهم مى توانى ببینى؟!

من که چشمم تار است. من که در دلم غوغاست. گوش هایم نمى شنوند... اى واى، یا حسین... یا حسین... یا حسین.

کتاب از زلال ولایت (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام) اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از  اینجا  دانلود نمائید.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

این نوشته یکی از سخنرانی های استاد صفایی است به صورت مقاله عرضه می گردد از سایت بااستاد

 _حکمت : معنا و آثار

 _ارتباط های انسان با دنیای خارج

 _ارتباط دانش و ارزش

 _راه ارزش یابی و ارزش سازی

 _حجت های ظاهر و باطن

 _تفکر و آثار آن   

-چرا مشهد می رویم ؟ 


بسم الله الرحمن الرحیم                                                                             

چاپ ارسال به دوست

       امشب شبی است که باید با حکمت زنده اش کرد . این حکمت چیست که این شب را اگر با آن شروع کنیم و با آن احیایش بداریم ، شب زنده شده و ما هم زنده شده ایم . آیا حکمت ، همین جمع کردن اطلاعات و آگاههیها و معارف است ؟ حکمت چیست ؟ علم چیست ؟ که در این شب مهمترین کار باشد ...
من برای خودم سخت بود که در این شب ها قبول کنم جمع بشویم . گفتگوها و حرف ها را شنیده اید . ولی باز همین معنا می ماند که آدم این حرف ها را مقدم کند بر هر کاری . این حکمت چیست که اگر ما بتوانیم امشب را را این حکمت به سر کنیم ، احیاء شده ایم . روی روال عادی خیال می کنیم حکمت این است که یک سری مطالعات روی مکاتب و راجع به ادیان و راجع به مسایل مختلف داشته باشیم . مسأله این است  (که بارها به آن اشاره شده و جمله ای در نهج البلاغه هم نشان دهنده همین معناست ) ( کفی بالمره جهلا ان لایعرف قدره )
همین کافی است که تو جاهل بمانی و کافی است که تو از حکمت بهره ای نداشته باشی و به حکمت نرسیده باشی ، چه وقت ؟ وقتی قدر و اندازة خودت را نشناخته باشی . امشب هم شب قدر است و حکمت هم ، همین معرفت قدر است و این که امشب را اگر با این حکمت کسی سربکند نتیجه می گیرد ....


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • نگاهی به تاریخ یهود
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •