ازکتاب"از زلال ولایت" (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)
......عن الحسین(علیه السلام) قال:
اللّهم أنت ثقتى فى کلّ کرب و رجائى فى کلّ شدّة و أنت فى کل أمر نزل بى ثقة و عُدّة، کم من همّ یضعف عنه الفوأد و تَقِلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصّدیق و یشمت فیه العدوّ، أَنزلته بک و شکوته الیک رغبة منّى إلیک عمّن سواک، ففرّجته و کشفته، فأنت ولىّ کلّ نعمة و صاحب کلّ حسنة و منتهى کلّ رغبة.
امام حسین (علیه السلام) فرمود:
خدایا ! تو تکیه گاه من هستى در هر گرفتارى و امید من هستى در هر سختى. تو در هر کارى که بر من فرود مى آید، تکیه گاه و وسیله هستى. چقدر غصه ها که قلب در آن ضعیف و حیله در آن سست مى شود و دوست رها مى کند و دشمن شماتت مى نماید. من آن را پیش تو نشاندم و با تو شکوى کردم و از غیر تو به تو روى آوردم، پس تو آن راباز کردى و شکافتى. تو سرپرست هر نعمت و امکانى، با نهایت هرخواسته و آرزویى.
این زمزمه ى صبحگاهى امام حسین است که در پناه او همه ى رنج ها را باز کرده و تمامى گره ها را گشوده است. در حضور او و در پیشگاه او آنچه بر امام حسین فرود آید، سبک و ناچیز است. هون على ما نزل بى انه بعین اللّه.
مصیبت امام حسین مثل کوه است. ذو وجوه است. چهره ها وابعادى دارد.
یک طرف دل حسین است و اشتیاق انس و عشق و محبّت و بلاء و عنایت; و یک طرف، جهانى است که حجّت را، که پایه را، که سرپرست را، از دست داده و دنیایى است که در تاریکى نشسته.
یک طرف اسلام است و غربت آن و شکستن حدود آن; و یک طرف مسلمین هستند و انحراف از ولایت و محرومیت از سرپرستى که بى او به اشرافیت و پادشاهى و دنیا پرستى و جنگ و ذلّت و پراکندگى، راه مى یابند. یک طرف هم محرومیتى است که من برده ام و ظلمى است که بر من رفته، همانطور که بر کویرهاى تشنه و خاک هاى عقیم و آب هاى راکد و دشت هاى فارغ، رفته است.
مصیبت حسین مثل کوه است و ابعادى دارد، باید از هر طرف نگاه کرد و به تمامى ابعاد نظر داشت. نگاه عارفانه با نگاه قاطعانه، با نگاه عاطفه و تولّى، با نگاه نفرت و تبرّى، با نگاه ذکر و هدایت، با نگاه تعلّم و تأسّى، با نگاه استقامت و صلابت، تعارضى ندارد.
پس از جنگ بدر قریش پیمان بستند تا گریه نکنند تا آرام نگیرند و سست نشوند. تا آنکه بتوانند در جنگ دیگر، با انگیزه و خشم انتقام بگیرند، چون حرکتى که از عقده و غضب الهام بگیرد، با اشک، پاک مى شود، ولى حرکتى که از معرفت و محبّت الهام مى گیرد، در زلال اشک و در صافى هق هق، خالص تر مى گردد.
ما گرفتار مکر شیطان مى شویم که مصیبت حسین گریه ندارد. حسین چیزى از دست نداد و همین بود که بر افروخته مى گردید. در اینجا مصیبت را با خود نمى سنجیم که دفاع کنیم و یا تحمل نماییم، اگر ظلم است پس دفاع کنیم و اگر سود است پس خودمان در راه هدف ها تحمل کنیم و بخاطر محرومیت از مبلمان و برق لباس هاى خود و بچه هامان، به هدف پشت ندهیم تا چه رسد به محرومیت از نان و آب و امنیّت و حیات و آزادى.
ماگاهى گریه مى کنیم ولى با گریه عقده ى دل باز مى کنیم و نه بر رنج هاى حسین که بر رنج هاى مشابه و غیر مشابه خودمان اشک مى ریزیم. ما از دردهاى خودمان و از سیلى و اهانتى که چشیده ایم بر حسین اشک مى ریزیم و بخاطر سنگینى ظلمى که تحمل کرده ایم بر حسین ناله سر مى دهیم و همین است که با این داغ ها، گرمتر گریه سر مى دهیم و بیشتر هق هق مى کنیم و همین است که باز گرفتار مکر شیطان و نفس خود و تجربه ى خویش هستیم.
و گاهى از معرفت و درک ظلم و ستمى که با قتل حسین بر ما رفته مى سوزیم. و گاهى هم در عاطفه ى خود آنها را مهمان مى کنیم و ضیافت مى دهیم. اینها اشک هایى است که بر زمین نمى ریزد و بر بال فرشته ها مى نشیند و تا حضور حق مى رسد. و نه گریه و بکاء که حتى تباکى و شباهت سازى آن هم ارزش دارد. حتى اگر به اندازه ى بال مگسى باشد. که این معرفت و محبّت و این سیّال و جارى آگاهى و عشق، کارسازى ها دارد و سازندگى ها مى آورد.
راستى که ادب مصیبت دارى را باید آموخت و از اشک بهره برد و با اشک رفعت گرفت و به همراهى شهیدان رفت و در بزم انس حق نشست.
بدون این آموزش، از درد خود مى سوزى و از عاطفه ى تحریک شده، سبک مى شوى و آرام مى گیرى; ولى با آموزش، تو به وسعتى در معرفت و عاطفه مى رسى که ضربه ها را گویا تو خورده اى و اهانت ها را گویا تو دیده اى و بچه هاى شیرین تو بودند که حلقومشان تا گوش دریده شد.
با وسعت در معرفت و عاطفه و با این گسترش در حضور و شهود، کربلایى مى شوى و همچون حسین باصلابت مى ایستى و همچون ابر گریه مى کنى و همچون سبزه مى رویى و بارور مى شوى و با کاروان شهیدان به رفعت مى رسى و با جمع اسیران به آزادى راه مى یابى و از جام حسین مى نوشى و مست مست مى شوى.
راستى که حسین، گل گل عشق است. حسین آتش عشق است. حسین ساقى، حسین جام، حسین هستى، حسین مى، حسین شور و شعور است، زندگى است، لطف است، خبیر است، دقیق است.
حسین اندازه مى شناسد، براى همه حساب باز مى کند براى خدا، براى دین خدا، براى عالِم، براى جاهل، براى دشمن، براى دوست، براى اهل بیت، براى اصحاب، جلوتر بیا ! براى استخوان هاى نرم شیرخوارش و براى دل مادرش حساب کرده است، مگر او را پنهانى در پشت خیمه ها دفن نکرد؟ مگر براى پاهاى کوچک بچه ها، تیغ هاى بیابان را نشکست و خارهاى اطراف خیمه ها را نکند؟!
مگر براى اینکه عریان نماند و چشم زینب بر تن چاک چاک و عریان او ننشیند، لباس کهنه به تن نکرد؟ مگر براى نگهدارى کاروان اسارت، دل زینبِ دل سوخته را، دریا نساخت؟ مگر صبر و حلم و صلابت را در جام زینب نریخت؟
مگر زبان در کام على اکبر نگذاشت؟ مگر باکام سوخته و تفتیده ى خود کام على اکبر را شیرین و سرشار نکرد؟ مگر بر شیار لب هاى خشک او گل هاى رضا وتسلیم و عبودیت، نشکفت؟ مگر این گل ها را در تمامى ساحل دل هاى مشتاق و در وسعت دست هاى نسیم ننشاند؟
مگر آنها و اینها را به دل هاى دل و چشم هاى چشم و گوش هاى گوش هدیه نداد؟
راستى حسین چه ها که نکرد؟ نگفت؟ نسوخت؟ حجت نیاورد؟ دعوت ها و نامه ها را نشان نداد؟ به رفتن و رهایى اشاره نکرد؟ به رها ساختن و واگذاشتن اهل بیت زبان نگشود؟ به حلقوم باز على اصغر نگاه نکرد؟ با خون هاى مشت شده ى او آسمان آبى را، سرخ و شرمگین نکرد؟
با این همه آیا تخفیف خواست؟ تخفیف داد؟ از هدف بخاطر رنج ها چشم پوشید؟ بخاطر عافیت و راحت، از عشق از همان محبوب گذشت؟ آیا از خون ترسید؟ از دهان باز زخم ها، نصیحت بازگشت، گوش کرد؟ از اسارت بچه ها، از عشق و نگاه خاطر خواه زینب و از وداع مرد افکن و احساس سوز خواهر، سست شد؟
اینها ذکر است، هدایت است، اینها براى ما که با هیچ باز مى گردیم و در بازگشت استوار و مصمّم هستیم، صحبت است، مصباح است و اگر بخواهیم از دنیاى خون سبکبال بگذریم همین ها سفینه است، بادبان است، نسیم شرطه است.
اگر در ما عاطفه و ایمان و توحید و در ما مستى و سرمستى باشد، اینها تولى است، اینها آتش، شور، سرشارى، پایکوبى، سرافشانى است.
اگر در ما معرفت به معیارها و بصیرت به میزان ها باشد، همین ها حساسیت و مرزبندى و تبرّى و نفرت و لعنت و جدایى است، حتى جدایى از دستى که براى حسین نمى پیچد، حتى از چشمى که براى حسین نمى گرید.
راستى که مصائب مردان بزرگ، مثل کوه است، قلّه تا قلّه فاصله ها دارد، دره ها و رودها با خود دارد.
مصائب حسین براى دل مست و شیداى او رزق است، با توجه به حضورِ مهربانِ حق، رفعت است، با توجه به همراهى لطیف و لطائف و صنایع و ساخت و سازهاى خدا، درجات است و چهره برافروختن است.
به همین خاطر، همین مصیبت ها براى ما، براى مردم، براى اسلام، حتى براى دنیاى ماهى ها و سبزه ها، مصیبت است و فشار است و گرفتارى است و به همین خاطر براى بازیگرها و عاملین و براى تماشاچى ها و بازیچه ها، لعنت است حتى از دهان آرام و مرطوب ماهى ها و وبال است حتى از زبان شکسته ى سوسن و عذاب است و انحطاط و درکات است.
همین مصائب ذکر و هدایت است، ما را به استقامت و استوارى مى خواند و تعلیم و آموزش و تزکیه و آزادى است، از آنچه داریم و از آنجا که ایستاده ایم تا آنجا که باید برویم و در پیش رو داریم.
همین مصائب تولّى و عشق و عاطفه و ضیافت اشک است و مهمانى رنگارنگ دل ها و دیده ها.
همین مصائب، تبرّى است، حواله ى نفرت و ضربه ى جدایى است. از هرکس که با حسین نیست و در راه حسین و همراه حسین نیست. گفتم حتى اگر چشم لجوج و دست بى کار و دوست ابله و فرزند ناخلف باشد.
آنها که گرفتار مکر و فریب شیطان مى شوند و اشک ریختن و عزادارى حسین را نمى فهمند و عارفانه و آزادانه و عاشقانه از کنار آن مى گذرند، وقتى که نوبت نان آنها را به دیگران مى دهند و یا جاى حرم و جاى نماز آنها را تصاحب مى کنند و یا لباس و کفش بچه هاى زیبا و موّدب آنها را، گل آلود و پاره پاره مى کنند، نمى دانم چه حالى مى شوند؟!
همین عارفان پاک باز که از حلق دریده ى شیر خوار حسین، هیچ پیامى رانمى شنوند، چطور از چشم هاى مبهوت فرزندشان، فریاد خروش را مى شنوند و مى شورند و دستور قتال را مى فهمند و بر مى آشوبند.
با این مقدمه با این توجه با این آداب اگر مى خواهى به صحراى عشق بیا; این شب است و نور غمرنگ ماه; بیا و حالا دیگر خطرى نیست; شمشیرها را غلاف کرده اند و شمشیردارها رفته اند و یا آسوده اند; نمى خواهد سرت را بدزدى، دیگر تیرى نیست; دیگر حرمله تیرى در ترکش ندارد، سینه ى حسین و حلقوم على اصغر، تمامى تیرها را تحویل گرفته اند.
نمى خواهد بترسى، معرکه تمام شده و سرحسین را برده اند، به کوفه فرستاده اند، نزدیک بیا.
بلند شو، خبرى نیست، خطرى نیست، گوش هایت را نزدیک بیاور، نزدیکتر.
از دهان باز این زخم هاى سرخ، از حنجره ى استخوانى این ستون هاى شکسته و این آسمان هاى بلند، چه مى شنوى؟
این پیرمرد را ببین، اگر چه سر ندارد، ولى از خطوط انگشت هایش، از پوست چروکیده اش، مى توانى بشناسیش. این حبیب است. اینکه حنجره اش هنوز بوى عطر قرآن مى دهد. این بریر است. این نعش سیاه، که خون سفیدش مثل عطر یاس بر روى دست هاى نسیم، تا تمامى نهانگاه هاى شش ها را پر مى کند، این جوْن، غلام ابوذر است.
این کودک که هنوز با گردن خمیده دارد به زخم شمشیرى که برعمویش مى نشیند، نگاه مى کند، عبداللّه برادر قاسم است فرزند امام مجتبى است.
اینها; اینها که باتیر و نیزه به زمین دوخته شده اند، یاران حسین هستند، مى ترسیدند که با صداى حسین استخوان هاشان، راه بیفتد و نعش هاشان سربردارد، همه را با سُم اسب و باتیغ و تیر به زمین بسته اند.
آیا مى توانى دورتر بیایى، بیا با او که در کنار شریعه، بى دست نشسته، آرى بى دست نشسته، نشستن را که مى فهمى، او بى دست و بى سر نشسته، ابوالفضل است. از آن وقت که حسین، دست مهربانش را از زیر سر او برداشته و چشمش را پاک کرده، دارد حسین را نگاه مى کند. حتى وقتى که سرش را جدا کردند، دارد با گردن افراخته اش حسین را مى پاید. باور نمى کنى؟ ببین همه ى اینها دارند با زخم هاشان یکدیگر را مرهم مى زنند.
این مصحف پاره پاره را مى شناسى، این على اکبر است.
حسین نتوانست پاره پاره هایش را بردارد. صحاف آوردند، با بوریا آوردند، تا از این ورق هاى پاره پاره، قرآنى مجلّد بسازد. مجلّد نه با جلد زرکوب، که با جلد قرمز خون، با رنگ ارغوانى خون، نمى دانم با رنگ عشق؟ با رنگ محمد ؟ با رنگ على ؟ با رنگ فاطمه ؟ با رنگ خدا؟ با صبغة اللّه؟ راستى که با بى رنگى و بى رنگى.
بازهم مى توانى ببینى؟!
من که چشمم تار است. من که در دلم غوغاست. گوش هایم نمى شنوند... اى واى، یا حسین... یا حسین... یا حسین.
کتاب از زلال ولایت (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام) اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از اینجا دانلود نمائید.
زندگی اصولی در رفتار و کلمات امام حسین (ع) |
توضیح: این نوشته از مجموعه دست نوشته های استاد در محرم سال ???? بوده که مطلب حاضر دست نوشت شب اول محرم می باشد. از شب دوم تا شب نهم از این مجموعه در بخش اول کتاب از معرفت دینی تا حکومت دینی جمع آوری شده است لکن این نوشته (شب اول محرم ????) و سه نوشته دیگر از این مجموعه (شب های نهم و دهم و یازدهم محرم????) به علت عدم ارتباط با بحث معرفت دینی چاپ نگردیده است. سه مطلب دیگر نیز ان شاءالله در ویژه نامه محرم بر روی سایت قرار خواهد گرفت. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک و اناخت برحلک اللهم ثبّتنا علی دینک و استعملنا بطاعتک و لیّن قلوبنا لولیّ امرک با اصول آشنا شدن ، با اصول زندگی کردن ، و در این زندگی گرفتار تبعّض و شرک و التقاط نگشتن ، هر سه مشکل است . مشکل است، چون من این فرصت بیست _ سی ساله را و لااقل تا پیش از بلوغ را با عادت ، با غریزه یا رقابت و حسادت و خودنمایی و تظاهر گذرانده ام . زندگی و بودن و نبودنِ من برایم زیر سوال نرفته . دوستی ها و دشمنی ها و انتخاب ها و طردهای من ، برایم با خوشی و ناخوشی و استحسان و استبداد ، تفسیر می شده و این تفسیر، مقبول بوده و در آن خدشه ای نیامده. من برای ارتباط و انزوای خودم دلیلی جز حالت ها و خواهش ها و یا عادت ها و انفاق های ساده نداشته ام و دلیلی بیشتر از این هم نمی خواسته ام . و بیشتر از این هم از من نمی خواسته اند . و طبیعی این گونه زندگی غیر اصولی، تناقض ، تزلزل ، وابستگی به شرایط خارج ، وابستگی به حالت های نفسانی و درگیری با رقابت ها و تعارض ها و درگیری با تظاهر و چشم و هم چشمی هاست . این آفتهای ششگانه ، طبیعی است . تناقض طبیعی است، چون عوامل خام عادت و غریزه و رقابت و تظاهر ، هر کدام سرچشمه های متعدد و هر کدام تقاضاهای متفاوت دارند . عادت ها و تربیت های القاء شده از ناحیه پدر و مادر و برادر واستاد ، می توانند هماهنگ نباشد. عشق و نفرت و حسادت و ریاء و تظاهر و قهرمان بازی می توانند در برابر یکدیگر صف بکشند . از یک طرف می خواهم دربرابر جمعِ منتظر،پای شکسته رقیبم را به درمانگاه برسانم تا تشویق و تعریف آن ها را تصاحب کنم و از طرفی می خواهم این رقیبم از صحنه مسابقه و رقابت طرد شود و من به نتیجه برسم . از طرف دیگر،دلم می سوزد و عاطفه ام آرامم نمی گذارد و از طرف دیگر، برخورد صبح و تندی در حضور جمع و زبان تیز و تند رقیبم وادارم می کند که از صحنه چشم بپوشم و به روی خود نیاورم . این همه عامل و هر کدام هم با این همه تقاضا و اقتضاء، طبیعی است که سلوک یکدست و هماهنگی را فراهم نسازد و در یک مورد، گرفتار فراز و نشیب و یا در موارد مشابه گرفتار خط مشی های ناهماهنگ بگردم . تزلزل هم طبیعی است ، چون در برابر این همه دعوت، تصمیم گیری سنگین است . در برابر این همه فشار، انتخاب سخت است . وابستگی ها و درگیری ها هم طبیعی است ، چون در غیبت شخص و با نبود نظارت وجمع بندی ، مجموعه پندار و رفتار و گفتار ما از جبر عوامل نفسانی و اجتماعی و زمینه های موافق و مخالف، آزاد نمی شود و از چنبره این نیروهای ریشه دار سر بر نمی آورد . آزادی از این همه اسارت با تعقل و نظارت آغاز می شود و این تعقل و نظارت به اصول محکم و استقامت در اجراء و وحدت اجراء نیاز دارد . این اصول باید تمامی زندگی و مرگ و روابط و نتایج را زیر پوشش بگیرد . ما هنوز از زندگی والدین خود فاصله نگرفته ایم . ما هنوز به بودن خود توجه نکرده ایم و این بودن را انتخاب نکرده ایم؛ در نتیجه اگر با خوشی و ملایمات همراه باشیم بحرانی نداریم. اما آنجا که مشکلات و شکست ها سر برمی دارد ، بحرانی می شویم و به مرگ فکر می کنیم و به دامان آن می آویزیم . این بودن ، بودن ما نیست، بودن پس مانده ، و یا بودن مغفول و مفلوکی است که اولین بحران متزلزلش می کند . ما زندگی و مرگ را با هدفی نسنجیده ایم و اصلاً چنین هدفی گسترده که بر زندگی و مرگ سایه بیندازد ، انتخاب نکرده ایم؛ که اهداف ، اهداف موسمی ، و خوشایندها و خواهش های کوچک است . زندگی ، زندگی حقارت است؛ حقارت شادی های احمقانه و رنج ها و غصه های ابلهانه . ادامه مطلب را ببینید یا از لینک زیر به سایت با استادمراجعه فرمائید
|
دست نوشته های استاد
بخشی از دست نوشته شب عاشورا |
همین امروز عصر که دشمن به تنهایی حسین(ع) واقف شد و فهمید دیگر کسی برای یاری حسین(ع) نمی آید و فهمید که از لشگر کوفه کسی به سوی دعوت نمی آید و برای حسین(ع) و غربت او دل نمی دهد، همین امروز عصر دشمن می خواست تا کار را یک سره کند و گندم ری را آبیاری نماید. به سوی خیمه های حسین(ع) هجوم آوردند، زینب(س) هجوم را می بیند، به سراغ برادر می آید، حسین(ع) بیرون خیمه ها بر شمشیر تکیه داده و به جای توجه به هجوم مرگبار آن ها به زینب(س) می گوید: من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم. به من گفت: به زودی به سوی ما می آیی. و آن گاه از ابوالفضل(ع) می خواهد، و عاشقانه می خواهد، که: با آن ها مذاکره کن ببین چه می خواهند، و هنگامی که از تصمیم بر درگیری و جنگ خبر می آورد، از آن ها یک شب مهلت می خواهد تا نماز بخواند، دعا کند و استغفار نماید. حسین(ع) می گوید: خدا می داند که من نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم. بخشی از دست نوشته شب عاشورا ????
|
بسم الله الرحمن الرحیم
از آنروز که آریائیها به سرزمین ایران رسیدند و در شمال غربی – مادها و در جنوب کنونی ایران – پارسها مستقر شدند و از آنروز که امپراطوری بزرگی تشکیل دادند ودر طو قرنها با قدرتهای دیگر گلاویز شدند و از آن روز که بر اثر درگیریها ضعیف شدند و بر اثر اتراف و تجمل از درون پوسیده شدند و بخاطر طبقات و اشرافیت طعمه اعراب گردیدند و از آن روز در دست اعراب ذلیل شدند و دوباره سر بر افراشتند و به سرکشی پرداختند و عاقبت به استقلال رسیدند از همه این روزها می گذرم چون بحث درباره اینهمه فرصت بیشتر و موقعیت آزادتری می خواهد . از این گذشته در این قسمتها کتایهایی نوشته شده است و بحثهای سرشار گردیده است .
من می خواهم درباره ایران از زمان صفویه تا قاجاریه تا پهلوی و تا امروز چیزی بگویم و از آنچه به امروز و فردای ما مربوط می شود چیزی بنویسم و این نه به این خاطر است که در این قسمتها چیزی نوشته نشده بلکه به این خاطر است که نوشته ها گوناگجون است و از دبیچه های مختلف و با دید های متفاوت و در نتیجه جائی برای دید ما هم هست و دریچه ای در پیش روی ما نیز باز میشود .
بیشتر عمل این نوشته مطالعه ای بود که از دو کتاب میراث خوار استعمار و ماموریت برای و طوم برایم پیش آمد در این کتابها موقعیت مادر گذشته دور و نزدیک و امروز تصویر شده بود و مقایسه شده بود و در نتیجه پیشرفت ایران و سیاست مثبت دولت تائید گردیده بود .
گرچه کتاب ماموریت بیشتر از سال 39 بحثی نکرده است اما از این سال به بعد را من خودم دیگر شاهد هستم و دیده ام که پس از برنامه هفت ساله اول و دوم نوبت به برنامه سوم رسید .
از سایت با استاد
فرصتی پیش آمده و باید فرصت ها را به غنیمت گرفت چون ما که شهامت ایجاد فرصت ها را نداریم. لااقل باید از فرصت های پیش آمده استفاده کنیم پیش از آن که همچون ابرها بگذرند و سوز آب را بر دل تشنة برگه ها بگذارند.
ما از هنگامی که بیدار شدیم و دیدیم میراث ما به غارت رفته و نسل ما به اسارت گرفته شده است ناچار کوشش هائی را شروع نمودیم و کارهائی آغاز نمودیم: مدارسی، نشریه هائی و انجمن هایی راه انداختیم. داستان هائی نوشتیم و برای کودکان قهرمان های فراموش شده را زنده کردیم و حرف های تحریف شده را به حق بازگو نمودیم.
مقدمه
فرصتی پیش آمده و باید فرصت ها را به غنیمت گرفت چون ما که شهامت ایجاد فرصت ها را نداریم. لااقل باید از فرصت های پیش آمده استفاده کنیم پیش از آن که همچون ابرها بگذرند و سوز آب را بر دل تشنة برگه ها بگذارند.
ما از هنگامی که بیدار شدیم و دیدیم میراث ما به غارت رفته و نسل ما به اسارت گرفته شده است ناچار کوشش هائی را شروع نمودیم و کارهائی آغاز نمودیم: مدارسی، نشریه هائی و انجمن هایی راه انداختیم. داستان هائی نوشتیم و برای کودکان قهرمان های فراموش شده را زنده کردیم و حرف های تحریف شده را به حق بازگو نمودیم.
ما در این راه از هر گونه برنامة عملی و علمی و هنری استفاده کردیم و نکات روانی را در نظر گرفتیم و در این راه حتی از دشمن درس ها آموختیم در این فرصت کم به انگیزه کارهای انجام شده و به هدف این کارها و به نقد و بررسی آن ها نمی توان پرداخت چون این بررسی و علت جوئی به نهاد افراد فعّال باز می گردد ودر این حدّ کار شغلی میشود. باید هر کس به نقد خود برخیزد که گفته اند حاسبوا انفسکم. نه حاسبوا اعمالکم.
اکنون همینقدر می گویم که ما به پیروی از این حقیقت که: لا ینتشر الهدی الا ممّا انتشر الضّلال. [1] مدارسی را پایه گذاری نمودیم امّا این مدارس با مدارس دیگر، همه از یک برنامة فرهنگی برخوردار بودند و همان کتاب ها در هر دو جا خوانده می شد و همان حرف ها که باتوجه جمع آوری شده بود بخورد بچه ها می رفت.
فقط جدائی این مدارس به وسیلة استادها و معلمین و دبیرانش صورت می گرفت این ها بودند که در بعضی از فرصت ها حرف هائی می زدند و آگاهی هائی سبز می کردند.
تا این که سانسور شدید و برنامه های وسیع امنیتی جلوی این گونه فعالیت ها را هم گرفت و آخر سر تمام مدارس را یکرنگ و یک جور کرد و این راه، نه بهتر بگویم: این کوره راه را هم بست.
امّا انجمن ها، بیشتر استعداد سخنرانی بچه ها را شکوفا می کرد و با برنامه های متنّوع وسایل و امکاناتش آن ها را جمع می کرد امّا چه بگویم که آیا آنان را بارور و شکوفا هم می نمود و یا نفرت و انزجار را در نهادشان می ریخت و یا آخر سر مشغولشان می گردد و آنان را به بازی می گرفت و افرادی دائره المعارفی بار می آورد.
برای بررسی این مسائل به تحقیق های وسیع تر و آمارهای دقیق تری نیاز هست.
دومین همایش بررسی شخصیت و اندیشه های علی صفایی حایری(عین- صاد) برگزار می گردد. |
در راستای ارائه ی اندیشه های نو و معرفی روشنفکران دینی،مرکز مطالعات فرهنگی شهر تهران و معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها برگزار می کنند. محور های همایش: * مبانی تعلیم و تربیت دینی * اهداف تعلیم و تربیت دینی * روش های تعلیم و تربیت دینی * جلوه های اندیشه در رفتار تربیت دینی * نیاز های امروز تعلیم و تربیت و اندیشه های استاد * کاربرد اندیشه ی تربیتی استاد در نظام آموزشی تقویم همایش: مهلت ارسال چکیده:30/10/86 مهلت ارسال اصل مقاله:15/12/86 تاریخ برگزاری: شانزدهم اردیبهشت ماه 16/2/87 مکان: دانشگاه تهران،کتابخانه مرکزی،تالار علامه امینی،ساعت 30/13 الی 20 دبیرخانه ی همایش: تهران،خیابان شهید استاد مطهری،ابتدای سهروردی شمالی،کوچه تهمتن،شماره 14، مرکز مطالعات فرهنگی شهر تهران، کد پستی 1577634318 تلفن:3و1-8874355 سایت: http://www.tehran1400.ir/ قم:خیابان طالقانی،قبل از سه راه بازار،کوچه 87،کوچه13،پلاک 19 مؤسسه تحقیقاتی- فرهنگی لیلة القدر تلفن:7707235-0251 سایت : www.alisafaee.ir |
این نوشته یکی از سخنرانی های استاد صفایی است به صورت مقاله عرضه می گردد از سایت بااستاد
_حکمت : معنا و آثار
_ارتباط های انسان با دنیای خارج
_ارتباط دانش و ارزش
_راه ارزش یابی و ارزش سازی
_حجت های ظاهر و باطن
_تفکر و آثار آن
-چرا مشهد می رویم ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب شبی است که باید با حکمت زنده اش کرد . این حکمت چیست که این شب را اگر با آن شروع کنیم و با آن احیایش بداریم ، شب زنده شده و ما هم زنده شده ایم . آیا حکمت ، همین جمع کردن اطلاعات و آگاههیها و معارف است ؟ حکمت چیست ؟ علم چیست ؟ که در این شب مهمترین کار باشد ...
من برای خودم سخت بود که در این شب ها قبول کنم جمع بشویم . گفتگوها و حرف ها را شنیده اید . ولی باز همین معنا می ماند که آدم این حرف ها را مقدم کند بر هر کاری . این حکمت چیست که اگر ما بتوانیم امشب را را این حکمت به سر کنیم ، احیاء شده ایم . روی روال عادی خیال می کنیم حکمت این است که یک سری مطالعات روی مکاتب و راجع به ادیان و راجع به مسایل مختلف داشته باشیم . مسأله این است (که بارها به آن اشاره شده و جمله ای در نهج البلاغه هم نشان دهنده همین معناست ) ( کفی بالمره جهلا ان لایعرف قدره )
همین کافی است که تو جاهل بمانی و کافی است که تو از حکمت بهره ای نداشته باشی و به حکمت نرسیده باشی ، چه وقت ؟ وقتی قدر و اندازة خودت را نشناخته باشی . امشب هم شب قدر است و حکمت هم ، همین معرفت قدر است و این که امشب را اگر با این حکمت کسی سربکند نتیجه می گیرد ....
بسم الله
با سلام تصمیم دارم این وبلاگ را گروهی با قالب و امکانات بالا راه اندازی کنم
لطفا در انتخاب قالب و .... کمکم کنید.
متشکرم
از کتاب صراط
.....مشتاقهایى هستند که مىسوزند و با صمیمیت و درد و رنج مىپرسند؛ چه کنیم که براى خدا باشیم؟
چگونه در خودمان عشق و ایمان بسازیم؟
از کجا و با چه وسیلهاى مىتوانیم حرکتها را و محرکها را کنترل کنیم؟
و از راه نزدیک به مقصد برسیم؟
اینها خیال مىکنند که باید در خودشان عشقى بسازند و یا حرکتى ایجاد کنند، غافل از اینکه این همه را دارند. تمامى وجودشان سوز و شور است. تمامى وجودشان حرکت است. مگر از صبح تا شام بىکار هستند؟ و مگر این همه رنج و کار، بدون عشق و نیرویى جوشنده، امکان دارد؟
ما عاشق آفریده شدهایم و نه تنها عشق، که حرکت را، که فعالیت را با خود داریم.
ما عاشق آفریده شدهایم.
عشق را داریم، ولى معشوقهامان را انتخاب مىکنیم. عشق همیشه هست، آنچه که جابجا مىشود معشوقها و محبوبها هستند. در فاصلهى تولد تا مرگ، عشق همیشه جارى است و حرکت همیشه برپاست. ما نمىتوانیم از آنها جدا شویم که اینها در ساخت ما، در ترکیب ما حضور دارند. ما تنها مىتوانیم خودمان را با معشوقهامان مقایسه کنیم، و ما مىتوانیم معشوقهامان را با یکدیگر مقایسه کنیم و با این دو مقایسه، عشقهامان را رهبرى کنیم و معشوقهامان را انتخاب نماییم. ما گذشته از عشق و سوزمان، با فکر و شعور و با سنجش و مقایسه هم همراه هستیم، تا هنگامى که فقط از همان عشق و همان حرکتمان استفاده مىکنیم و تسلیم عشق و شورمان هستیم و دنبال هوسمان مىگردیم، ناچار به بحرانها و درگیرىهاى درونى مبتلا مىشویم.
در برابر سؤالهایى که مثل کنه مىچسبند، عاجز و ناتوان مىمانیم که چرا دنبال این رفتى؟ و چرا از میان همه این را برداشتى و چرا خودت را تسلیم کردى؟
مگر اینکه از سؤالها فرار کنیم و خودمان را به شلوغىها و سرگرمىها بسپاریم و یک لحظه خلوت را و یک لحظه سکوت را هم تحمل ننماییم، ولى این فرار و سرگرمى هم همیشه آراممان نمىسازد و این مانى بزرگ هم براى همیشه نمىتواند رنگمان کند. فرار کارى نمىکند، هنگامى که ضعیفتر شدى، دستگیر مىشوى. امروز تا قدرت دارى، دست به کار شو.ص??-?
.....
عظمت کار براى آنها که نظم را فهمیدهاند، دیگر وحشتى نمىآورد. این درست است که تو بىنهایت راه در پیش دارى، ولى در هر لحظه بیش از یک گام برایت نیست. نظم به تو کمک مىکند که بفهمى گام اول را از کجا بردارى و سپس گامهاى بعد را. این درست است که کارهاى زیاد داریم، ولى گرفتارى ما در هر لحظه بیش از یک کار نیست و آن مهمترین کار است، نه تمامى آن همه کار. و همین مفهوم از نظم، تو را قادر مىسازد که اهمیتها را بشناسى و از جایى شروع کنى.
یک ساختمان عظیم را تو در یک لحظه نمىسازى. این ساختمان را و این کار را تنظیم مىکنى و تحلیل مىکنى تا آنجا که بفهمى چقدر مصالح مىخواهى و چقدر افراد و نیرو مىخواهى و مىفهمى که این مصالح و این افراد را از کجا تهیه کنى. و اینجاست که سرچهارراه مىآیى تا عمله جمع کنى و دنبال چوب مىروى که دستهى کلنگ و بیل را محکم بسازى. و اینجاست که تو، تویى که تمامى ساختمان را مىشناسى، در گامهایت آنقدر آسوده هستى که گویا جز همین یک گام، کار دیگرى برایت نیست. و این تویى که آماده شدهاى و مسلط هستى.ص??-??
..... با این دید معجزات، طبیعتهایى هستند که با آن مأنوس نشدهاى و علیتهایى که آنها را نشناختهاى و طبیعت، معجزهاى است که با آن آشنا شدهایم و انس گرفتهایم.ص??
....
آنچه که در ما اثر مىگذارد و ما را به راه مىاندازد، باید اینها را مشخص کرد و نوشت. پول، عنوان، زیبایىها، قدرتها، تشویقها و تهدیدها و هزار عامل دیگر در ما مؤثر هستند.
اینها را جمع مىکنیم سپس تنظیم مىکنیم و دستهبندى مىنماییم که این همه بت و این همه معبود چند دسته هستند.
در آیهها مىبینیم که این بتها گاهى هوى و نفس ما هستند، که مىگوید: أَرَأَیْتَ مَنْ اِتَّخَذَ اِلهَهُ هَواه.1
و گاهى قدرتها و طاغوتها و خلقى هستند که ما را به خویش مىخوانند. عبدواالطاغوت.2 ان کان آباؤکم و ابناؤکم...3
و گاهى زیبایىها و جلوههاى دنیایى هستند که ما را اسیر مىسازد. الناس عبیدالدنیا.4 و زُیِّنَ للنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ البَنِینِ و القَناطِیرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ.5
و گاهى شیطانى است که وسوسه مىکند، نفس را تحریک مىنماید و دنیا را جلوه مىدهد و تو را به هر طرف مىکشاند و بنده مىسازد. أَلَم أَعْهَدْ الَیْکُم یا بَنی آدم أَن لاتَعْبُدُوا الشِّیطان.6
اینها، بتها و معبودهایى هستند که در ما جریان گرفتهاند و ما را به بند کشیدهاند. اینها واسطههایى هستند که ما را در خویش نگاه داشتهاند.
با فکر و ارزیابى ما، اینها مشخص مىشوند و شناسایى مىگردند که چه مىدهند و چه مىگیرند و چه سود مىرسانند و چه کم مىکنند.ص??-??
.....کسانى که شغل ثابتى براى خود دارند، نمىتوانند دستورهاى تغییر دهنده را بپذیرند.
باید با نقش ثابت و بدون هیچ گونه پیش جستن و شغل ثابت گرفتن، آمادهى دستور بود و مهمترها را مشخص کرد تا بتوان ولایت را پذیرفت.ص??
.....خشنودى ما از آنها به خاطر این است که حساب نمىکنیم چه از دست مىدهیم، در حالى که خسارت تنها با ثروت و قدرت و لذت، حساب نمىشود که انسان خودش در این وسط باید حساب شود، که سرمایههاى او هم نمودار کننده سود و زیان او هستند.ص??
.....
داستان آنهایى که جز خدا تکیهگاهى گرفتهاند همچون داستان عنکبوت است که براى خودش تکیهگاه و خانهاى گرفته است. سستترین خانهها، خانهى عنکبوت است. کاش مىدانستند.
این قرآن است که انسان را با معبودهایش مقایسه مىکند و ارزش و قدرش را نشانش مىدهد که: أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ. آیا آنچه که ساختهى خود توست و حتى به خاطر توست مىپرستى.
و باز این قرآن است که این معبودها را با خدا مقایسه مىکند و تو را به چهار تکبیر که در اذان مىگویى مىکشاند. تو خدا را از هوسهاى خودت، از جلوههاى دنیا و از حرفهاى خلق و از وسوسههاى شیطان بالاتر مىبینى و به او روى مىآورى و به شهادت توحید مىرسى و او را حاکم مىگیرى.ص??-??
کتاب صراط (دیداری تازه با قرآن) اثر استاد علی صفایی (ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.
از کتاب روابط متکامل زن و مرد
.....اگر شیطان از دریچهى شهوت و غضب ، از دریچهى نفس و زینت های دنیا داخل مىشود و اظهار مىدارد:
لَأُغْویَنَّهُمْ وَ لَأُزَیِّنَنَّ لهم?؛ که هر آینه آنها را اغواء مىکنم و براى آنها زینت مىبخشم، پس باید با محبت خدا و با بصیرت و معرفت ، راه شیطان را بست و هم زمان به تأمین نیازها پرداخت و به ازدواج و تشکیل خانواده روى آورد، تا با اُنس و عاطفه و کانونهاى گرم خانواده از اغواء و فریب شیطان جلوگیر شد و به تربیت و سازندگى آنها پرداخت.تابحران عاطفه وفشار جنسى وگرفتاریها ? ُُطعمه براى دشمنان قسم خورده فراهم نسازد و فرزندان گرفتار اسلام را در دست کفر و الحاد و فساد و تباهى و خود فروشى و وطن فروشى، اسیر ننماید. ص??
?-حجر،??.
......? - ارزش ازدواج
رفتار و عمل آدمى را مىشود با آثار آن ارزیابى کرد، و مىشود با انگیزه و نیّت و هدف و جهت آن به ارزش رسید.
از آنجا که کارهاى انسانى در بینش و دل آدمى ریشه دارد و در جامعه و هستى اثر مىگذارد، مىتوان به این هر دو عامل ارزیابى توجه نمود.
دو عمل مساوى از دو نفر آدم، مثل دو ازدواج، دو انفاق و احسان و حتى دو شهادت، برابر نیستند. کسى که به خاطر خستگى از دنیا به شهادت روى مىآورد با کسى که با فراغت و آزادى و حتى با اشتیاقها و علاقهها روى مىآورد برابر نیستند.
کسى که براى راحت شدن از سماجت فقیر، دِرهمى مىبخشد با کسى که مىخواهد گذشت و احسان را درس بدهد و بخشش و جوانمردى را بیاموزد یکسان نیستند. به همین خاطر در روایت نبوى آمده؛ لا عمل الاّ بالنِّیَّة و لا نیَّةَ الاّ باصابة السنة?؛ هیچ عملى بدون نیّت و بینش نیست و تحقق نمىیابد، همان طور که نیّت جز با سنّت و همراهى سنّت شکل نمىگیرد. در این روایت ارتباط عمل با نیّت و سنّت مطرح مىشود و همین باعث مىشود که عمل ازدواج با توجه نیّت دو طرف و با توجه به همراهى با سنّت رسول به ارزش برسد.
در واقع عمل آدمى مثل اسکناس است و ارزش اسکناس به پشتوانهى آن است. دو پرنده، دو انسان طبیعى، با یکدیگر جفت مىشوند اما ازدواج و پیوند آنها که از سطح عادتها و غریزهها بالاتر رفته باشند و در حد وظیفه آمده باشند، در آسمانها و در عرش خدا بسته مىشود و خدا آن را مىپذیرد و بر مىدارد.
آنها که به خاطر تمامى نیازها و تمامى ابعاد وجود خویش براى زناشویى، براى انس، براى شناخت کسرىها و ضعفها و بهره بردارى از برخوردها و استقامت در مشکلات ازدواج مىکنند، با آنها که به خاطر عادت و یا به خاطر کسب اعتبار و وجاهت وصلت مىکنند و به سراغ بزرگان مىروند و کسانى را مىخواهند که بر آنها تکیه کنند و به آنها افتخار کنند، برابر نیستند.
اینها ذلیل همین تعلقها و اسیر همین ضعفها مىشوند و دنباله مىشوند، که نقطه ضعفها آدمى را به دنبال خود مىکشاند. مىگویند شترى خوابیده بود. روباهى مىگذشت، به شتر روى آورد و با دم شتر بازى آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد.
شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب مىخورد. گربهاى این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کردهایم!
راستى که ضعفها و تعلقها آدمى را به ذلت مىکشاند و وصلتهاى ذلیل کار جوانمردان نیست. و اگر غفلتى آن را فراهم کرد و وسوسهاى آن را پخت، ادامه نمىیابد و با رنج همراه مىشود و با درگیرى بریده مىشود.
مرد زندگى با کسى همراه مىشود که به این مرد افتخار کند، نه آنکه وثاق و پیوندى را به گردن بگیرد که او را به دنبال بکشاند و در ذلت بنشاند. کسى که مىخواهد در کلاس ازدواج بیاموزد، با کسى که مىخواهد از توشهى ازدواج نواله بخورد و افتخار جمع کند، برابر نیستند.
بیشتر آنچه که بدى و مشکل ازدواج قلمداد مىشود، مثل سختىها و برخوردها و توقعها و انتظارها و درگیرىها و گرفتارىها، در واقع همین بدىها، خوبى و میوهى خوب ازدواج هستند. این آدمى است که باید از حادثهها، از برخوردها و از درگیرىها بیاموزد و از آنچه که آموخت، راهش را مشخص نماید و بر حماقت و اشتباه خود پافشارى نداشته باشد. آدمى مىتواند حتى از بنبستها بیاموزد که راه کجاست و چگونه باید بازگشت و حلقهى زنجیر را باز کرد و بدون سماجت ولج در آوردن، با تفاهم و محبت و مدارا در راه گام برداشت. بیشتر مشکلات ازدواج از همین کله شقىها و لج در آوردنها آغاز مىشود و سپس این زخمهاى کهنه، عفونى و ملالآور مىگردد و به طلاق و جدایى مىانجامد.
اگر کودکى را مىبوسم و او فریاد مىزند و فرار مىکند، نباید لجاجت کنم و اشکش را در آورم. اگر شوخى و مزاحى را با دوستى آغاز مىکنم، نباید به ناسزا و دشمنى بکشانم. این زیاده روىها و حد نگه نداشتنها، باعث درگیرى و خستگى و جدایى مىشود تا آنجا که حضور تو غنیمت نیست و ملالآور است.
این را هم بگویم، به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا مىکند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد مىشود، که درگیرىها را زیادتر مىکند. پس به گونهاى تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنىها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادتها به زندگى تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگى زندگى دیگران مىتواند باشد. تو در جمع آنها به گونهاى سخن بگو که توقعها کم و تحملها زیاد بشود و از مشکلات زندگى بهره بردارند و با سختىها هم راحت باشند، چون؛ رنج و راحتى، در ظرفیت قلبى و در پختگى برخوردها است. گاهى آدمى با تمامى راحتىها در رنج است و غصه مىخورد و گاهى با همهى رنجها راحت است و بهره برمىدارد و پاداش مىگیرد.
در نگاه قرآنى ازدواج همسران با اثر سَکَنَ و آرامش?، با اثر لباس و پوشش? و با اثر حرث و بهره بردارى? آمده است. همسران، فورانهاى عاطفى و جنسى و فراغتهاى وسوسه انگیز و کابوسهاى مزاحم و انتظارهاى ملالآور و حرفهاى ناگفته و پرگویىهاى بىحساب را، مهار مىکنند و تعادل و آرامش و تمرکز و تصمیمگیرى را آسان مىسازند.
این درست است که در فرهنگهاى آزاد غربى و شرقى با برخوردهاى آزاد، گرهها به گونهاى دیگر گشوده مىشود و خانواده شکل نمىگیرد، ولى آن وقت که خانواده شکل مىگیرد، سرد و خاموش و حتى سیاه و مصلحت آلوده است. پس مناسبتر همین است که با آموزشهاى دبستانى و راهنمایى و عالى، زمینهى شناخت نیازهاى همسران و روش تأمین نیازها، فراهم شود تا این که محبت و خشونت و یا سکوت و کلام و یا قهر و صلح و یا برخوردهاى سازنده و خرابکار را بشناسند و از انفجارهاى پیاپى نیروها، به ساخت و سازى مناسب برسند و از تخلیهى بىحاصل نیروها، غنیمتى فراهم سازند.
در بیان قرآنى نمىگوید همسرى با همسر آرام مىشود، که مىگوید: لِتَسْکُنُوا اِلَیْها?، نه لتَسکنوا بها. آدمها و تمامى دنیا نمىتوانند دل بزرگ یکدیگر را پر کنند، اما در کنار یکدیگر و همسو و همراه یکدیگر، به تعادل و سکونى دست مىیابند.
نکتهى دوم، لباس و پوششى است که ازدواج براى دو طرف مىآورد و ضعفها و بدىهاى آنها را مىپوشاند و زخمهاى آنها را مىبندد. در واقع آنجا که محبت و علاقه شکل مىگیرد، تو با عیب گویى و باز کردن زخمها شروع نمىکنى، که با مدارا و درمان و پنهان کردن و پوشاندن آن، از شیوع و گسترش آن جلوگیرى مىنمایى تا شماتتها کنترل شود و دور از دشمنىها و حسادتها و شماتتها و تحقیرها، مداوا و درمان صورت پذیرد. قرآن در مورد غیبت از همین عنصر محبت و عشق و ایمان کمک مىگیرد و خطاب به مؤمن عاشق مىگوید: چگونه یکى از شما گوشت برادر مرده خود را مىخورد و از او مىکاهد?. چگونه با رفتار و حرفها و اشارهها او را در دل و چشم دیگران حقیر و ناچیز مىنماید. او را که مرده و در جمع نیست چگونه با دهان خود، کم مىکند و ناقص مىنماید.
اساس محبت و علاقه، باعث پوشش و درمان مىشود و خیر الساترین?، آنجاست که پوشاندن، بـــه درمان کمک مىکند.اما اگر پوشاندن به گسترش درمان نینجامد، این ستر و پوشش و این لباس و نهفتن، کار خوبى نیست، که کارساز نیست و ضایعات بیشترى مىآورد.
نکتهى سوم، حرث و کشاورزى و یا حرث و کشتزار و یا حرث و کِشتهى آدمى است، که حرث به معناى مکان و حاصل و اسم مصدر آمده است و ازدواج، این حاصلها را مىسازد و جمع مىکند و نگه مىدارد.
کسى که زمینى دارد و بذرى دارد و نیازى دارد که اینها را زیاد کند و بارور سازد، باید آفت زدایى داشته باشد، باید زمینه سازى داشته باشد و شخم و شیار را آورده باشد، باید نظارت داشته باشد تا علفها سبز نشوند و دهانهاى مزاحم نیروى زمین را نبرند و توان بذر را نگیرد و باید پس از این همه، حاصل را جمع کند و نگهدارى نماید.
دو طرف ازدواج و مرد و زن باید در این مجموعه فعال باشند و هر دو کار کنند. ازدواجى که هر دو طرف بیدار باشند و توجه داشته باشند هیچ مشکلى ندارد، حتى اگر یکى از دو طرف بیدار و حلیم و فعال باشد مىتواند کارگشا باشد. اما اگر دو طرف بىتوجه باشند، نه آفتها را بشناسند و نه زمینهها را آماده کرده باشند و نه حاصل را جمع آورى نموده باشند، ناچار شیطان صفتها و چپاولگرها، حاصل آنها مىربایند و بهرهها را به یغما مىبرند.ص ??-??
?- وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنُوا الیها... روم، ??.
?- هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَکُمْ... بقره، ???.
?- نساءُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ... بقره، ???.
?- روم، ??.
?- و لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. حجرات،
?-بل لانک یا ربِّ خیر الساترین، مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه
کتاب روابط متکامل زن و مرد اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین .صاد را ازاینجا دانلودکنید.