از کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم
..... انسان و انقلاب
با توجه به اصل ترکیب و اصالت انسان و آزادى و انتخاب او،
و با توجه به نقش انسان در تاریخ و حاکمیت انسان بر تاریخ و جامعه و محیط،
و با توجه به نظام علّیّتى و علمى هستى، مىتوانیم تمام تاریخ انسان را بفهمیم و مىتوانیم آیندهى او را پیش بینى کنیم؛ چون انسان آزاد پا در راهى حساب شده دارد که مىتواند درگیر شود ولى نمىتواند با درگیرىها ادامه بدهد، مجبور است بازگردد.
در هستى حساب شده و در جامعهى مرتبط، هنگامى که یک واحد از جاى خود جدا مىشود از عدل فاصله مىگیرد و با ظلم پیوند مىخورد ناچار به حدود و بندها برخورد خواهد کرد و به درّهها خواهد افتاد.
این ظلم، این فسق، این بیرون افتادن از جایگاهها نظامها را مىشکند و نظامى تازه مىسازد و این نظام تازه وابسته به انتخاب و رهبرى انسان است که آیا همراه حدود باشد و یا درگیر با آنها.
آنچه در دورههاى گوناگون تاریخى نقش فعال را دارد همین ظلم، همین فسق3، همین بیرون افتادن از حدود و جایگاهها است که نتیجهاش انقراض آنهایى است که شروعش کرده بودند و البته این دور نهایى درگیرى است که خود نظام هستى و «مرصاد» جلوگیر آنهاست، ولى پیش از این مرحله ناچار آنها که از راه بیرون افتادهاند با کسانى روبرو خواهند شد که پاسدار راه هستند و رهبرانى بیدار و انسانهایى مبارز و انقلابى.
اینها که به راه افتادهاند پیمان دادهاند که خلیفه اللَّه باشند و پیمان دادهاند که برتجاوزها قرار نگیرند و آرام نشوند هنگامى که یاورى دارند. و پیمان دادهاند که از بطن حادثهها و در شب تاریک جزیره یاورها را بیرون بیاورند، اگر چه یاورشان نیست.
دوستى با خدا همانطور که بهرههاى عظیمى در خود گرفته است، غرامت سنگینى هم دارد.
آنچه خدا تعهد کرده به عهدهى آنهایى قرار مىگیرد که با او تعهد کرده و با او پیمان بستهاند.
این على است که باید عهدهى خداى را عهده دار شود و رزق تمام خلق را به دوش بگیرد. براى آنها نیازهاشان و شناخت و یقین و عشق و وسعت و قرب را فراهم آورد و در برابر آنها که تجاوز کردهاند سنگر بگیرد و هیچ سستى به خود راه ندهد، که او در راه است و در راه وحشتى نیست بر فرض رهروى نباشد راه هست صراط هست و مرصاد هست و خدا و قیوم بر راه و بر صراط و بر مرصاد پاسدارى دارد.
با توجه به این اصل ترکیب و نقش حاکم انسان و نظام علّیّتى هستى، مىتوانیم تمام تاریخ انسان و از جمله درگیرىها و مبارزههاى او را بفهمیم و مىتوانیم انسان انقلابى را محک بزنیم.
آنها که مىخواهند تاریخ انسان را با یک جبر و با یک بُعد انسان توضیح بدهند و تحلیل کنند، گمراه خواهند شد و به بنبست خواهند رسید.
درگیرىهاى اجتماعى انسان همانند درگیرىهاى فردى او فقط از نظام روابط تولیدى مایه نمىگیرند و در نزاعهاى طبقاتى خلاصه نمىشوند. این درگیرىها فقط به خاطر هدف رفاه و در شکل انقلابهاى خونین یا همراه تلقین و فشار و سازماندهى سربازخانهاى نیستند. ضرورت مبارزه فقط با قوانین تحولى تاریخ روشن نمىشود، همانطور که با احساس انسانى و با ضرورت تکاملى و با نهادهاى سنتى روشن نمىشد.
آنها که در مبارزهها قلّههاى بلندترى خواستهاند، اینها نمىتوانند با احساس انسانى، مبارز بسازند؛ چون این احساس، بالاتر از حقوق بشر نمىزاید و در برابر احساسهاى دیگر انسان تاب تحمل ندارد، از پاى مىافتد. آنها که با تلقین و با تکیه بر این احساس مىخواهند به محرومان برسند و به خلق محروم صدقه بدهند اشتباه کردهاند.
اصولاً خلق نیازى به صدقه رسانى ندارد. او خودش به اندازهى خودش هست. هنگامى که بفهمد از او گرفتهاند و هنگامى که عینیّت برایش مفهوم شود و به ذهنیّت برسند و هنگامى که گذشته از اینها بفهمد مىتواند غیر از این باشد، آن وقت آرام نمىگیرد، که عصیان مىکند و حتى ضعف و ترسش او را به قدرت مىرساند و مسلحش مىکند و راهش مىاندازد.
یک پرنده هم هنگامى که به خانهاش هجوم مىآورى، با تمام ضعفش گارد مىگیرد و با منقارش حمله مىکند.
آنچه قدرتها را استوار مىکند و بزم فرعونها را گرم مىکند جهل و تاریکى مردم است؛ همین که پر شدند و سرشار شدند و در نور، خودشان را دیدند که کمتر از فرعون نیستند، دیگر خودشان فرعون مىشوند و براى او آب نمىبرند.
همانطور که گذشت، ظلم و فشار، درگیرى و عصیان را مىزاید و همین است که مىگویند با کفر مىتوان حکومت کرد، ولى با ظلم هرگز.
البته هر قدر بینش ما از ظلم، عمیقتر و گستردهتر شود، درگیرىها گستردهتر خواهند شد. ما گاهى ظلم را در این مىبینیم که نان ما را گرفتهاند و لباسمان را بردهاند و شکممان را خالى گذاشتهاند و گاهى حتى مىبینیم که مغزخالى ما و قلب کویر ما و اندیشهى تاریک ما و روح تنگ و ضعیف و ناتوان ما و وجود بىشخصیت ما، همه و همه مظلوم هستند و همه را خالى گذاشتهاند و بارش را بردهاند که زیر بارم ببرند، اینجاست که حتى اگر نان هم به من بدهند با آنها درگیر مىشوم که از نیرویم بار نکشند، حتى اگر علوفهام را هم آماده کنند برایشان پشگل هم نمىاندازم و گولشان را نمىخورم، که من خودم را شناختهام که بیشتر از آب و نان هستم و آنها را شناختهام که ستمگر هستند تا آنجا که اگر زمین کویرى ببینم ظلم آنها را مىبینم و اگر کوه لختى را ببینم چپاول آنهارا مىبینم و اگر رنگ زردى و روح خستهاى را ببینم ظلم آنها و نبود تربیت را مىبینم.
این چنین برداشتى از ظلم است که بلالهاى تاریخ را با عُمَرهاى تاریخ، نه با فرعونها و عثمانها، که با عُمَرها، عُمَرهایى که حتى از انوشیروانها عادلتر هستند درگیر مىکند.
بلال حتى براى عمر اذان نمىگوید، که ظلم را محدود نمىبیند. مغزى که از نور و دلى که از شور خالى شده، مظلوم است و آنها از حاکم، آقا بالاسر نمىخواستند. حاکم بایست مغز و قلب و عقل و روح آنها را با شناخت و احساس و سنجش و وسعت و قدرت همراه مىساخت.
آنها که شمارهى وجودى خود را شناختهاند به این لباسهاى تنگ و کوتاهى که اینها برایشان، براى به کار گل گماشتنشان فرستادهاند، قانع نخواهند شد.
اینها زود از مکتبها و درّهها و باتلاقها مىگذرند. کسانى در پوشاک فروشى معطل مىشوند و لباسها را به تن مىکنند تا بفهمند و سالها مىمانند تا تحقیق کنند، که شمارهى خودشان را نمىدانند و یا با کسانى روبرو شدهاند که از شماره لباسها بىخبر هستند.
مدعى مکتبى که مىداند چه دارد و تویى که مىدانى چه مىخواهى، دیگر معطلى و وقت کشى نخواهید داشت. این بینش و این دید، در تو قدرتى مىسازد که به پا بایستى و این شناخت در تو عشقى و حرکتى را مىزاید که عقیم نمانى، زاینده و مبارز و انقلابى باشى.
و این انسان انقلابى با انسانهاى دیگر تفاوتها دارد:
هم در مبناى انقلابش،
و هم در خواستههاى انقلابىاش،
و هم در نوع سازماندهىاش و سازمان پذیرىاش،
که مبناى انقلابش ظلم وسیع است و خواستهاش رزق گسترده و خاستگاهش حتى سرزمین رفاه و آزادى و نوع سازماندهىاش، نه سربازخانهاى و بکن نکن و انضباط بىحساب، که مهرهها خود باید انتخاب کنند و در آزادى به یکدیگر وابسته شوند و با شناخت اهمیّتها و عهدهدارى تربیتها هماهنگ گردند و سازمان بگیرند.
اینها در محکومترین چهرههاشان، مهاجمترین چهرهها را دارند و اینها همیشه پیروزند. در تاریکترین لحظهها در کنار خط حاکم و خط ظلم، خط دیگر را مىگذراند و راه دوم را مىسازند تا زمینهى انتخابها فراهم شود.
این کار اول اینهاست و سپس این مهرههاى زنده و این کادر آگاه، به آن نوع سازماندهى مىرسند که هر کس با اهمیّتها و تربیتها با دیگران هماهنگ شود، نه با امر و نهىها و انضباطها.
و چنین نوع سازماندهى فقط در جمعى امکانپذیر است که هر واحد آن؛ هم کارمند و هم مدیر، هم رعیت و هم راعى باشد؛ که: «کُلُّکُمْ راعٍ و کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعْیَتِهِ».
این جمله از یک نوع جمع عالىتر و یک نوع رهبرى و سازماندهى دیگر خبر مىدهد که هنوز هم نمىفهمندش. چرا؟ چون انضباط و دیسیپلینى را ترجیح مىدهند که بىدرد سر است.
اینها راه سریع را مىخواهند، نه صحیح را. اینها نظم را مىخواهند و سرعت را، حتى اگر بر خلاف نظام انسان باشد و نفى و مسخ او.ص???-???
کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.