سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خشم را با بردباری بازگرداندن نتیجه دانش است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----15093---
بازدید امروز: ----17-----
بازدید دیروز: ----5-----
صفایی چه با صفا بود

 

نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

از زلال ولایت (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد

ازکتاب"از زلال ولایت" (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)

......عن الحسین(علیه السلام) قال:

اللّهم أنت ثقتى فى کلّ کرب و رجائى فى کلّ شدّة و أنت فى کل أمر نزل بى ثقة و عُدّة، کم من همّ یضعف عنه الفوأد و تَقِلُّ فیه الحیلة و یخذل فیه الصّدیق و یشمت فیه العدوّ، أَنزلته بک و شکوته الیک رغبة منّى إلیک عمّن سواک، ففرّجته و کشفته، فأنت ولىّ کلّ نعمة و صاحب کلّ حسنة و منتهى کلّ رغبة.

امام حسین (علیه السلام) فرمود:

خدایا ! تو تکیه گاه من هستى در هر گرفتارى و امید من هستى در هر سختى. تو در هر کارى که بر من فرود مى آید، تکیه گاه و وسیله هستى. چقدر غصه ها که قلب در آن ضعیف و حیله در آن سست مى شود و دوست رها مى کند و دشمن شماتت مى نماید. من آن را پیش تو نشاندم و با تو شکوى کردم و از غیر تو به تو روى آوردم، پس تو آن راباز کردى و شکافتى. تو سرپرست هر نعمت و امکانى، با نهایت هرخواسته و آرزویى.

 

این زمزمه ى صبحگاهى امام حسین است که در پناه او همه ى رنج ها را باز کرده و تمامى گره ها را گشوده است. در حضور او و در پیشگاه او آنچه بر امام حسین فرود آید، سبک و ناچیز است. هون على ما نزل بى انه بعین اللّه.

مصیبت امام حسین مثل کوه است. ذو وجوه است. چهره ها وابعادى دارد.

یک طرف دل حسین است و اشتیاق انس و عشق و محبّت و بلاء و عنایت; و یک طرف، جهانى است که حجّت را، که پایه را، که سرپرست را، از دست داده و دنیایى است که در تاریکى نشسته.

یک طرف اسلام است و غربت آن و شکستن حدود آن; و یک طرف مسلمین هستند و انحراف از ولایت و محرومیت از سرپرستى که بى او به اشرافیت و پادشاهى و دنیا پرستى و جنگ و ذلّت و پراکندگى، راه مى یابند. یک طرف هم محرومیتى است که من برده ام و ظلمى است که بر من رفته، همانطور که بر کویرهاى تشنه و خاک هاى عقیم و آب هاى راکد و دشت هاى فارغ، رفته است.

مصیبت حسین مثل کوه است و ابعادى دارد، باید از هر طرف نگاه کرد و به تمامى ابعاد نظر داشت. نگاه عارفانه با نگاه قاطعانه، با نگاه عاطفه و تولّى، با نگاه نفرت و تبرّى، با نگاه ذکر و هدایت، با نگاه تعلّم و تأسّى، با نگاه استقامت و صلابت، تعارضى ندارد.

پس از جنگ بدر قریش پیمان بستند تا گریه نکنند تا آرام نگیرند و سست نشوند. تا آنکه بتوانند در جنگ دیگر، با انگیزه و خشم انتقام بگیرند، چون حرکتى که از عقده و غضب الهام بگیرد، با اشک، پاک مى شود، ولى حرکتى که از معرفت  و محبّت الهام مى گیرد، در زلال اشک و در صافى هق هق، خالص تر مى گردد.

ما گرفتار مکر شیطان مى شویم که مصیبت حسین گریه ندارد. حسین چیزى از دست نداد و همین بود که بر افروخته مى گردید. در اینجا مصیبت را با خود نمى سنجیم که دفاع کنیم و یا تحمل نماییم، اگر ظلم است پس دفاع کنیم و اگر سود است پس خودمان در راه هدف ها تحمل کنیم و بخاطر محرومیت از مبلمان و برق لباس هاى خود و بچه هامان، به هدف پشت ندهیم تا چه رسد به محرومیت از نان  و آب و امنیّت و حیات و آزادى.

ماگاهى گریه مى کنیم ولى با گریه عقده ى دل باز مى کنیم و نه بر رنج هاى حسین که بر رنج هاى مشابه و غیر مشابه خودمان اشک مى ریزیم. ما از دردهاى خودمان و از سیلى و اهانتى که چشیده ایم بر حسین اشک مى ریزیم و بخاطر سنگینى ظلمى که تحمل کرده ایم بر حسین ناله سر مى دهیم و همین است که با این داغ ها، گرمتر گریه سر مى دهیم و بیشتر هق هق مى کنیم و همین است که باز گرفتار مکر شیطان و نفس خود و تجربه ى خویش هستیم.

و گاهى از معرفت و درک ظلم و ستمى که با قتل حسین بر ما رفته مى سوزیم. و گاهى هم در عاطفه ى خود آنها را مهمان مى کنیم و ضیافت مى دهیم. اینها اشک هایى است که بر زمین نمى ریزد و بر بال فرشته ها مى نشیند و تا حضور حق مى رسد. و نه گریه و بکاء که حتى تباکى و شباهت سازى آن هم ارزش دارد. حتى اگر به اندازه ى بال مگسى باشد. که این معرفت و محبّت و این سیّال و جارى آگاهى و عشق، کارسازى ها دارد و سازندگى ها مى آورد.

راستى که ادب مصیبت دارى را باید آموخت و از اشک بهره برد و با اشک رفعت گرفت و به همراهى شهیدان رفت و در بزم انس حق نشست.

بدون این آموزش، از درد خود مى سوزى و از عاطفه ى تحریک شده، سبک مى شوى و آرام مى گیرى; ولى با آموزش، تو به وسعتى در معرفت و عاطفه مى رسى که ضربه ها را گویا تو خورده اى و اهانت ها را گویا تو دیده اى و بچه هاى شیرین تو بودند که حلقومشان تا گوش دریده شد.

با وسعت در معرفت و عاطفه و با این گسترش در حضور و شهود، کربلایى مى شوى و همچون حسین باصلابت مى ایستى و همچون ابر گریه مى کنى و همچون سبزه مى رویى و بارور مى شوى و با کاروان شهیدان به رفعت مى رسى و با جمع  اسیران به آزادى راه مى یابى و از جام حسین مى نوشى و مست مست مى شوى.

راستى که حسین، گل گل عشق است. حسین آتش عشق است. حسین ساقى، حسین جام، حسین هستى، حسین مى، حسین شور و شعور است، زندگى است، لطف است، خبیر است، دقیق است.

حسین اندازه مى شناسد، براى همه حساب باز مى کند براى خدا، براى دین خدا، براى عالِم، براى جاهل، براى دشمن، براى دوست، براى اهل بیت، براى اصحاب، جلوتر  بیا ! براى استخوان هاى نرم شیرخوارش و براى دل مادرش حساب کرده است، مگر او را پنهانى در پشت خیمه ها دفن نکرد؟ مگر براى پاهاى کوچک بچه ها، تیغ هاى بیابان را نشکست و خارهاى اطراف خیمه ها را نکند؟!

مگر براى اینکه عریان نماند و چشم زینب بر تن چاک چاک و عریان او ننشیند، لباس کهنه به تن نکرد؟ مگر براى نگهدارى کاروان اسارت، دل زینبِ دل سوخته را، دریا نساخت؟ مگر صبر و حلم و صلابت را در جام زینب نریخت؟

مگر زبان در کام على اکبر نگذاشت؟ مگر باکام سوخته و تفتیده ى خود کام على اکبر را شیرین و سرشار نکرد؟ مگر بر شیار لب هاى خشک او گل هاى رضا وتسلیم و عبودیت، نشکفت؟ مگر این گل ها را در تمامى ساحل دل هاى مشتاق و در وسعت دست هاى نسیم ننشاند؟

مگر آنها و اینها را به دل هاى دل و چشم هاى چشم و گوش هاى گوش هدیه نداد؟

راستى حسین چه ها که نکرد؟ نگفت؟ نسوخت؟ حجت نیاورد؟ دعوت ها و نامه ها را نشان نداد؟ به رفتن و رهایى اشاره نکرد؟ به رها ساختن و واگذاشتن اهل بیت زبان نگشود؟ به حلقوم باز على اصغر نگاه نکرد؟ با خون هاى مشت شده ى او آسمان آبى را، سرخ و شرمگین نکرد؟

با این همه آیا تخفیف خواست؟ تخفیف داد؟ از هدف بخاطر رنج ها چشم پوشید؟ بخاطر عافیت و راحت، از عشق از همان محبوب گذشت؟ آیا از خون ترسید؟ از دهان باز زخم ها، نصیحت بازگشت، گوش کرد؟ از اسارت بچه ها، از عشق و نگاه خاطر خواه زینب و از وداع مرد افکن و احساس سوز خواهر، سست شد؟

اینها ذکر است، هدایت است، اینها براى  ما که با هیچ باز مى گردیم و در بازگشت استوار  و مصمّم هستیم، صحبت است، مصباح است و اگر بخواهیم از دنیاى خون سبکبال بگذریم همین ها سفینه است، بادبان است، نسیم شرطه است.

اگر در ما عاطفه و ایمان و توحید و در ما مستى و سرمستى باشد، اینها تولى است، اینها آتش، شور، سرشارى، پایکوبى، سرافشانى است.

اگر در ما معرفت به معیارها و بصیرت به میزان ها باشد، همین ها حساسیت و مرزبندى و تبرّى و نفرت و لعنت و جدایى است، حتى جدایى از دستى که براى حسین نمى پیچد، حتى از چشمى که براى حسین نمى گرید.

راستى که مصائب مردان بزرگ، مثل کوه است، قلّه تا قلّه فاصله ها دارد، دره ها و رودها با خود دارد.

مصائب حسین براى دل مست و شیداى او رزق است، با توجه به حضورِ مهربانِ حق، رفعت است، با توجه به همراهى لطیف و لطائف و صنایع و ساخت و سازهاى خدا، درجات است و چهره برافروختن است.

به همین خاطر، همین مصیبت ها براى ما، براى مردم، براى اسلام، حتى براى دنیاى ماهى ها و سبزه ها، مصیبت است و فشار است و گرفتارى است و به همین خاطر براى بازیگرها و عاملین و براى تماشاچى ها و بازیچه ها، لعنت است حتى از دهان آرام و مرطوب ماهى ها و وبال است حتى از زبان شکسته ى سوسن و عذاب است و انحطاط و درکات است.

همین مصائب ذکر و هدایت است، ما را به استقامت و استوارى مى خواند و تعلیم و آموزش و تزکیه و آزادى است، از آنچه داریم و از آنجا که ایستاده ایم تا آنجا که باید برویم و در  پیش رو داریم.

همین مصائب تولّى و عشق و عاطفه و ضیافت اشک است و مهمانى رنگارنگ دل ها و دیده ها.

همین مصائب، تبرّى است، حواله ى نفرت و ضربه ى جدایى است. از هرکس که با حسین نیست و در راه حسین و همراه حسین نیست. گفتم حتى اگر چشم لجوج و دست بى کار و دوست ابله و فرزند ناخلف باشد.

آنها که گرفتار مکر و فریب شیطان مى شوند و اشک ریختن و عزادارى حسین را نمى فهمند و عارفانه و آزادانه و عاشقانه از کنار آن مى گذرند، وقتى که نوبت نان آنها را به دیگران مى دهند و یا جاى حرم و جاى نماز آنها را تصاحب مى کنند و یا لباس و کفش بچه هاى زیبا و موّدب آنها را، گل آلود و پاره پاره مى کنند، نمى دانم چه حالى مى شوند؟!

 همین عارفان پاک باز که از حلق دریده ى شیر خوار حسین، هیچ پیامى رانمى شنوند، چطور از چشم هاى مبهوت فرزندشان، فریاد خروش را مى شنوند و مى شورند و دستور قتال را مى فهمند و بر مى آشوبند.

با این مقدمه با این توجه با این آداب اگر مى خواهى به صحراى عشق بیا; این شب است و نور غمرنگ ماه; بیا و حالا دیگر خطرى نیست; شمشیرها را غلاف کرده اند و شمشیردارها رفته اند و یا آسوده اند; نمى خواهد سرت را بدزدى، دیگر تیرى نیست; دیگر حرمله تیرى در ترکش ندارد، سینه ى حسین و حلقوم على اصغر، تمامى تیرها را تحویل گرفته اند.

نمى خواهد بترسى، معرکه تمام شده و سرحسین را برده اند، به کوفه فرستاده اند، نزدیک بیا.

بلند شو، خبرى نیست، خطرى نیست، گوش هایت را نزدیک بیاور، نزدیکتر.

از دهان باز این زخم هاى سرخ، از حنجره ى استخوانى این ستون هاى شکسته و این آسمان هاى بلند، چه مى شنوى؟

این پیرمرد را ببین، اگر چه سر ندارد، ولى از خطوط انگشت هایش، از پوست چروکیده اش، مى توانى بشناسیش. این حبیب است. اینکه حنجره اش هنوز بوى عطر قرآن مى دهد. این بریر است. این نعش سیاه، که خون سفیدش مثل عطر یاس بر روى دست هاى نسیم، تا تمامى نهانگاه هاى شش ها را پر مى کند، این جوْن، غلام ابوذر است.

این کودک که هنوز با گردن خمیده دارد به زخم شمشیرى که برعمویش مى نشیند، نگاه مى کند، عبداللّه برادر قاسم است فرزند امام مجتبى است.

اینها; اینها که باتیر و نیزه به زمین دوخته شده اند، یاران حسین هستند، مى ترسیدند که با صداى حسین استخوان هاشان، راه بیفتد و نعش هاشان سربردارد، همه را با سُم اسب و باتیغ و تیر به زمین بسته اند.

آیا مى توانى دورتر بیایى، بیا با او که در کنار شریعه، بى دست نشسته، آرى بى دست نشسته، نشستن را که مى فهمى، او بى دست و بى سر نشسته، ابوالفضل است. از آن وقت که حسین، دست مهربانش را از زیر سر او برداشته و چشمش را پاک کرده، دارد حسین را نگاه مى کند. حتى وقتى که سرش را جدا کردند، دارد با گردن افراخته اش حسین را مى پاید. باور نمى کنى؟ ببین همه ى اینها دارند با زخم هاشان یکدیگر را مرهم مى زنند.

این مصحف پاره پاره را مى شناسى، این على اکبر است.

حسین نتوانست پاره پاره هایش را بردارد. صحاف آوردند، با بوریا آوردند، تا از این ورق هاى پاره پاره، قرآنى مجلّد بسازد. مجلّد نه با جلد زرکوب، که با جلد قرمز خون، با رنگ ارغوانى خون، نمى دانم با رنگ عشق؟ با رنگ محمد ؟ با رنگ على ؟ با رنگ فاطمه ؟ با رنگ خدا؟ با صبغة اللّه؟ راستى که با بى رنگى و بى رنگى.

بازهم مى توانى ببینى؟!

من که چشمم تار است. من که در دلم غوغاست. گوش هایم نمى شنوند... اى واى، یا حسین... یا حسین... یا حسین.

کتاب از زلال ولایت (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام) اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از  اینجا  دانلود نمائید.


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • نگاهی به تاریخ یهود
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •