سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش تازیانه هایی بر سر یارانم بود تا درحلال و حرام تفقّه می کردند . [امام صادق علیه السلام]
کل بازدیدها:----15092---
بازدید امروز: ----16-----
بازدید دیروز: ----5-----
صفایی چه با صفا بود

 

نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 87/1/21 ساعت 11:14 عصر

دست نوشته های استاد

بخشی از دست نوشته شب عاشورا چاپ ارسال به دوست

همین امروز عصر که دشمن به تنهایی حسین(ع) واقف شد و فهمید دیگر کسی برای یاری حسین(ع) نمی آید و فهمید که از لشگر کوفه کسی به سوی دعوت نمی آید و برای حسین(ع) و غربت او دل نمی دهد، همین امروز عصر دشمن می خواست تا کار را یک سره کند و گندم ری را آبیاری نماید. به سوی خیمه های حسین(ع) هجوم آوردند، زینب(س) هجوم را می بیند، به سراغ برادر می آید، حسین(ع) بیرون  خیمه ها بر شمشیر تکیه داده و به جای توجه به هجوم مرگبار آن ها به زینب(س) می گوید: من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم. به من گفت: به زودی به سوی ما می آیی. و آن گاه از ابوالفضل(ع) می خواهد، و عاشقانه می خواهد، که: با آن ها مذاکره کن ببین چه می خواهند، و هنگامی که از تصمیم بر درگیری و جنگ خبر می آورد، از آن ها یک شب مهلت می خواهد تا نماز بخواند، دعا کند و استغفار نماید. حسین(ع) می گوید: خدا می داند که من نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
 راستی یک دل و این همه عشق! یک دل و این همه وسعت!
آدمی باید در کجا ایستاده باشد که مرگ، دیوار هراس او نباشد و زندگی او با مرگ به بن بست نرسد و در تقاطع نماند؟ آدمی باید چه نوشیده باشد که این همه تلخی و رنج را  شیرین شیرین، مستانه مستانه سر کشد؟ و آدمی باید چقدر سرشار باشد که این همه از دست دادن، او را زیادتر  و سرشارتر نماید؟
یا حسین ! یاحسین! بر محدودیت و محرومیت ما ترحّمی. بر این همه ضعف و حقارت، بر این همه ترس و هراس و تعلّق، بر این همه ذلّت و تسلیم عنایتی!
 ساقی بریز از کرم به جام باده خوارها …
راستی ما در کجا ایستاده ایم، ما در کجا افتاده ایم! حسین جان عنایتی!

      بخشی از دست نوشته شب عاشورا ????

بخشی از دست نوشته های شام غریبان چاپ ارسال به دوست

و باز لطافت را ببین که چگونه در صبح عاشورا، شوخ و مهربان، برای ملاقات خدا آماده می شود و دیدار حور را انتظار می کشد... هنگامی که یکی از یاران به او می گوید: آیا حالا وقت شوخی است؟ حبیب می گوید: آری! حالا وقت این شوخی است، چون بین ما و بهشت جز همین تیزی شمشیرها و نیزه ها مانع نیست.
 و باز لطافت جلو داران حسین(ع) را ببین که چگونه بر غریزه مسلط هستند و چگونه به سوی نیزه ها     و تیرها هجوم می آورند و چگونه امضاء وفا از حسین(ع) می گیرند...
 و باز لطافت آن سیاه را ببین که چگونه بر پای حسین(ع) می پیچد و منّت می پذیرد تا سفیدرو و   خوش بو و شرافتمند بر خدا میهمان شود.
و لطافت تمامی این روح های مهربان را ببین که حتی جنازه قطعه قطعه آن ها، بر صدای دادخواهی و استنصار حسین(ع) می جنبد و آرام نمی گیرد.
 و لطافت ابوالفضل(ع) را ببین که چگونه با تمام وجود، با چنگ و دندان به اجابت حسین(ع) می آید و فرمان می برد و با تمامی وفاء، به اخوّت و برادری می رسد... با این که در تمامی عمر به ولایت حسین(ع)، حسین(ع) را صدا می زد، ولی پس از این مرحله از وفا و لطافت، گویا فریاد فاطمه(س) را   می شنود که او را به فرزندی می خواند و این روح وفا را به آغوش می کشد که فریاد می زند: یا اخا ادرک اخاک.

 سلام خدا بر شما روح های وفادار و مهربانی که ادعایی نداشته و خود را بدهکار می دانستید، در جای خود سوختید و پیشاپیش حسین(ع) خون خود را بخشیدید، و منّت پذیرفتید که خود را به ثبت رساندید ودر حساب خدا برای خود بهره اندوختید و با این احتساب و با این شهود، به ملاقات زخم های سرخ و ضربه های سبز رفتید و در مدت کوتاهی راه درازی را پیمودید... و در جوار رسولان خدا و اولیاء او نشستید.

بخشی از دست نوشته های شام غریبان محرم ????


 

چرا اینگونه ؟ چاپ ارسال به دوست

من خیلی فکر می کردم که بر فرض بخواهند حسین(ع) را به خاطر هر چیزی بکشند، آخر این شکل چرا؟ با این بغض، با این شماتت، با این قساوت لباس را از بدن ها جدا کنند و بدن ها را زیر پای اسب ها بشکنند، این ها با چه منطقی جز قساوت می سازد؟...
 اباعبدالله(ع) هنگام وداع با زینب(س) از خواهر لباس کهنه ای خواستند و در زیر لباس ها و زره پوشیدند. تا این لباس کهنه را بگذارند و با کرامت با حسین(ع) روبرو شوند، ولی چه بگویم... وقتی که خواهر عمروبن عبدود بر نعش برادرش نشست، گفت: برادر من، من دیگر بر تو گریه نمی کنم، چون حتی زره ارزشمند تو را که از بهترین زره های عرب است از تن تو در نیاورده اند و غنیمت تو را بر نداشته اند. من بر تو گریه     نمی کنم چون تو را کریم و بزرگواری کشته است و این کرامت آرام بخش است.
چه بگویم که زینب(س) با چه جنازه ای روبرو می شود و چگونه قطعه قطعه بدن برادر را که عریان زیر
آفتاب افتاده، به چشم می گیرد. راستی چگونه وقتی که این گونه با قساوت برخورد می کنند، و حتی آن ها را بر سر نعش های به خون نشسته، با تازیانه می کوبند. نمی دانم چگونه آدمی به قساوت می رسد و تا چه مرحله ای، از آگاهی و معرفت خود چشم می پوشد و شماتت می کند و می گوید: قاتلوا من مرق عن الدین و فارق الجماعة؛ ص ??? کلمات، و یا می گوید: آیا این آب را می بینی که چگونه می درخشد؟ نخواهیم گذاشت حتی یک قطره از آن به گلویت برسد. ص ???-??? کلمات
 شیخ مفید در ارشاد می فرماید: پس از خستگی زیاد هنگامی که حسین(ع) از پا افتاد و در محاصره دشمن در جلو خیمه ها قرار گرفت یکی از افراد دشمن بر حسین(ع) شمشیر کشید و می خواست که بر حسین(ع) ضربه بزند، یکی از فرزندان کوچک خود را به امام رساند و به مهاجم گفت: آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟ آن وقت دست خود را به حمایت از عمو جلو آورد و دست فرزند قطع شد و بر پوست آویزان ماند...
 کودک فریاد کشید و خود را به دامان عمو انداخت و حضرت او را به صبر دعوت کرد و بر آن ها نفرین    نمود. و این نفرین ها از این دل مهربان، نشان حدّ قساوت و سنگدلی آن هاست.
آدمی با مشاهده این صحنه ها از لطافت و قساوت، متحیّر می ماند که آدمی تا کجا پیش می رود و تا چه مرحله چشم می پوشد و چگونه سخت و خشن می گردد. تو این قساوت ها را با لطافت حرّ مقایسه کن، چگونه شکسته می آید و چگونه حتی نمی خواهد چشم در چشم حسین(ع) بدوزد و خانواده گرفتار او را ببیند و چگونه برای شهادت شتاب می کند.

بخشی از دست نوشته های شام غریبان محرم????

دست نوشته های استاد را از سایت با استاد از لینک زیر ببینید

http://www.baostad.com/index.php?option=com_content&task=view&id=9&Itemid=29

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • نگاهی به تاریخ یهود
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •