سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان شما در کار فزاید آنچه نشاید ، و داناتان واپس افکند آن را که کنون باید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----15073---
بازدید امروز: ----2-----
بازدید دیروز: ----2-----
صفایی چه با صفا بود

 

نویسنده: عین.صاد
سه شنبه 86/1/21 ساعت 10:26 عصر

 بسم الله

با سلام  تصمیم دارم این وبلاگ را گروهی با قالب و امکانات بالا  راه اندازی کنم

لطفا در انتخاب قالب و .... کمکم کنید.

                                                                 متشکرم

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
سه شنبه 86/1/21 ساعت 10:19 عصر

دیداری تازه با قرآن صراط از کتاب صراط

.....مشتاق‏هایى هستند که مى‏سوزند و با صمیمیت و درد و رنج مى‏پرسند؛ چه کنیم که براى خدا باشیم؟

 چگونه در خودمان عشق و ایمان بسازیم؟

 از کجا و با چه وسیله‏اى مى‏توانیم حرکت‏ها را و محرک‏ها را کنترل کنیم؟

 و از راه نزدیک به مقصد برسیم؟

 اینها خیال مى‏کنند که باید در خودشان عشقى بسازند و یا حرکتى ایجاد کنند، غافل از اینکه این همه را دارند. تمامى وجودشان سوز و شور است. تمامى وجودشان حرکت است. مگر از صبح تا شام بى‏کار هستند؟ و مگر این همه رنج و کار، بدون عشق و نیرویى جوشنده، امکان دارد؟

 ما عاشق آفریده شده‏ایم و نه تنها عشق، که حرکت را، که فعالیت را با خود داریم.

 ما عاشق آفریده شده‏ایم.

 عشق را داریم، ولى معشوق‏هامان را انتخاب مى‏کنیم. عشق همیشه هست، آنچه که جابجا مى‏شود معشوق‏ها و محبوب‏ها هستند. در فاصله‏ى تولد تا مرگ، عشق همیشه جارى است و حرکت همیشه برپاست. ما نمى‏توانیم از آنها جدا شویم که اینها در ساخت ما، در ترکیب ما حضور دارند. ما تنها مى‏توانیم خودمان را با معشوق‏هامان مقایسه کنیم، و ما مى‏توانیم معشوق‏هامان را با یکدیگر مقایسه کنیم و با این دو مقایسه، عشق‏هامان را رهبرى کنیم و معشوق‏هامان را انتخاب نماییم. ما گذشته از عشق و سوزمان، با فکر و شعور و با سنجش و مقایسه هم همراه هستیم، تا هنگامى که فقط از همان عشق و همان حرکت‏مان استفاده مى‏کنیم و تسلیم عشق و شورمان هستیم و دنبال هوس‏مان مى‏گردیم، ناچار به بحران‏ها و درگیرى‏هاى درونى مبتلا مى‏شویم.

 در برابر سؤال‏هایى که مثل کنه مى‏چسبند، عاجز و ناتوان مى‏مانیم که چرا دنبال این رفتى؟ و چرا از میان همه این را برداشتى و چرا خودت را تسلیم کردى؟

 مگر اینکه از سؤال‏ها فرار کنیم و خودمان را به شلوغى‏ها و سرگرمى‏ها بسپاریم و یک لحظه خلوت را و یک لحظه سکوت را هم تحمل ننماییم، ولى این فرار و سرگرمى هم همیشه آرام‏مان نمى‏سازد و این مانى بزرگ هم براى همیشه نمى‏تواند رنگمان کند. فرار کارى نمى‏کند، هنگامى که ضعیف‏تر شدى، دستگیر مى‏شوى. امروز تا قدرت دارى، دست به کار شو.ص??-?

 

.....

عظمت کار براى آنها که نظم را فهمیده‏اند، دیگر وحشتى نمى‏آورد. این درست است که تو بى‏نهایت راه در پیش دارى، ولى در هر لحظه بیش از یک گام برایت نیست. نظم به تو کمک مى‏کند که بفهمى گام اول را از کجا بردارى و سپس گام‏هاى بعد را. این درست است که کارهاى زیاد داریم، ولى گرفتارى ما در هر لحظه بیش از یک کار نیست و آن مهم‏ترین کار است، نه تمامى آن همه کار. و همین مفهوم از نظم، تو را قادر مى‏سازد که اهمیت‏ها را بشناسى و از جایى شروع کنى.

 یک ساختمان عظیم را تو در یک لحظه نمى‏سازى. این ساختمان را و این کار را تنظیم مى‏کنى و تحلیل مى‏کنى تا آنجا که بفهمى چقدر مصالح مى‏خواهى و چقدر افراد و نیرو مى‏خواهى و مى‏فهمى که این مصالح و این افراد را از کجا تهیه کنى. و اینجاست که سرچهارراه مى‏آیى تا عمله جمع کنى و دنبال چوب مى‏روى که دسته‏ى کلنگ و بیل را محکم بسازى. و اینجاست که تو، تویى که تمامى ساختمان را مى‏شناسى، در گام‏هایت آنقدر آسوده هستى که گویا جز همین یک گام، کار دیگرى برایت نیست. و این تویى که آماده شده‏اى و مسلط هستى.ص??-??

 

..... با این دید معجزات، طبیعت‏هایى هستند که با آن مأنوس نشده‏اى و علیت‏هایى که آنها را نشناخته‏اى و طبیعت، معجزه‏اى است که با آن آشنا شده‏ایم و انس گرفته‏ایم.ص??

 

....

آنچه که در ما اثر مى‏گذارد و ما را به راه مى‏اندازد، باید اینها را مشخص کرد و نوشت. پول، عنوان، زیبایى‏ها، قدرت‏ها، تشویق‏ها و تهدیدها و هزار عامل دیگر در ما مؤثر هستند.

 اینها را جمع مى‏کنیم سپس تنظیم مى‏کنیم و دسته‏بندى مى‏نماییم که این همه بت و این همه معبود چند دسته هستند.

 در آیه‏ها مى‏بینیم که این بت‏ها گاهى هوى و نفس ما هستند، که مى‏گوید: أَرَأَیْتَ مَنْ اِتَّخَذَ اِلهَهُ هَواه.1

 و گاهى قدرت‏ها و طاغوت‏ها و خلقى هستند که ما را به خویش مى‏خوانند. عبدواالطاغوت.2 ان کان آباؤکم و ابناؤکم...3

و گاهى زیبایى‏ها و جلوه‏هاى دنیایى هستند که ما را اسیر مى‏سازد. الناس عبیدالدنیا.4 و زُیِّنَ للنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ البَنِینِ و القَناطِیرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ.5

و گاهى شیطانى است که وسوسه مى‏کند، نفس را تحریک مى‏نماید و دنیا را جلوه مى‏دهد و تو را به هر طرف مى‏کشاند و بنده مى‏سازد. أَلَم أَعْهَدْ الَیْکُم یا بَنی آدم أَن لاتَعْبُدُوا الشِّیطان.6

اینها، بت‏ها و معبودهایى هستند که در ما جریان گرفته‏اند و ما را به بند کشیده‏اند. اینها واسطه‏هایى هستند که ما را در خویش نگاه داشته‏اند.

 با فکر و ارزیابى ما، اینها مشخص مى‏شوند و شناسایى مى‏گردند که چه مى‏دهند و چه مى‏گیرند و چه سود مى‏رسانند و چه کم مى‏کنند.ص??-??

 

.....کسانى که شغل ثابتى براى خود دارند، نمى‏توانند دستورهاى تغییر دهنده را بپذیرند.

 باید با نقش ثابت و بدون هیچ گونه پیش جستن و شغل ثابت گرفتن، آماده‏ى دستور بود و مهم‏ترها را مشخص کرد تا بتوان ولایت را پذیرفت.ص??

 

.....خشنودى ما از آنها به خاطر این است که حساب نمى‏کنیم چه از دست مى‏دهیم، در حالى که خسارت تنها با ثروت و قدرت و لذت، حساب نمى‏شود که انسان خودش در این وسط باید حساب شود، که سرمایه‏هاى او هم نمودار کننده سود و زیان او هستند.ص??

 

.....

داستان آنهایى که جز خدا تکیه‏گاهى گرفته‏اند همچون داستان عنکبوت است که براى خودش تکیه‏گاه و خانه‏اى گرفته است. سست‏ترین خانه‏ها، خانه‏ى عنکبوت است. کاش مى‏دانستند.

 این قرآن است که انسان را با معبودهایش مقایسه مى‏کند و ارزش و قدرش را نشانش مى‏دهد که: أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ. آیا آنچه که ساخته‏ى خود توست و حتى به خاطر توست مى‏پرستى.

 و باز این قرآن است که این معبودها را با خدا مقایسه مى‏کند و تو را به چهار تکبیر که در اذان مى‏گویى مى‏کشاند. تو خدا را از هوس‏هاى خودت، از جلوه‏هاى دنیا و از حرف‏هاى خلق و از وسوسه‏هاى شیطان بالاتر مى‏بینى و به او روى مى‏آورى و به شهادت توحید مى‏رسى و او را حاکم مى‏گیرى.ص??-??

 

کتاب صراط (دیداری تازه با قرآن) اثر استاد علی صفایی (ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
سه شنبه 86/1/21 ساعت 10:19 عصر

از کتاب  روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تروش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها، آرمان تکامل-مارکسیسمکامل-مارکسیسم

 ..... انسان و انقلاب

 با توجه به اصل ترکیب و اصالت انسان و آزادى و انتخاب او،

 و با توجه به نقش انسان در تاریخ و حاکمیت انسان بر تاریخ و جامعه و محیط،

 و با توجه به نظام علّیّتى و علمى هستى، مى‏توانیم تمام تاریخ انسان را بفهمیم و مى‏توانیم آینده‏ى او را پیش بینى کنیم؛ چون انسان آزاد پا در راهى حساب شده دارد که مى‏تواند درگیر شود ولى نمى‏تواند با درگیرى‏ها ادامه بدهد، مجبور است بازگردد.

 در هستى حساب شده و در جامعه‏ى مرتبط، هنگامى که یک واحد از جاى خود جدا مى‏شود از عدل فاصله مى‏گیرد و با ظلم پیوند مى‏خورد ناچار به حدود و بندها برخورد خواهد کرد و به درّه‏ها خواهد افتاد.

 این ظلم، این فسق، این بیرون افتادن از جایگاه‏ها نظام‏ها را مى‏شکند و نظامى تازه مى‏سازد و این نظام تازه وابسته به انتخاب و رهبرى انسان است که آیا همراه حدود باشد و یا درگیر با آن‏ها.

 آنچه در دوره‏هاى گوناگون تاریخى نقش فعال را دارد همین ظلم، همین فسق3، همین بیرون افتادن از حدود و جایگاه‏ها است که نتیجه‏اش انقراض آن‏هایى است که شروعش کرده بودند و البته این دور نهایى درگیرى است که خود نظام هستى و «مرصاد» جلوگیر آن‏هاست، ولى پیش از این مرحله ناچار آن‏ها که از راه بیرون افتاده‏اند با کسانى روبرو خواهند شد که پاسدار راه هستند و رهبرانى بیدار و انسان‏هایى مبارز و انقلابى.

 اینها که به راه افتاده‏اند پیمان داده‏اند که خلیفه اللَّه باشند و پیمان داده‏اند که برتجاوزها قرار نگیرند و آرام نشوند هنگامى که یاورى دارند. و پیمان داده‏اند که از بطن حادثه‏ها و در شب تاریک جزیره یاورها را بیرون بیاورند، اگر چه یاورشان نیست.

دوستى با خدا همان‏طور که بهره‏هاى عظیمى در خود گرفته است، غرامت سنگینى هم دارد.

 آنچه خدا تعهد کرده به عهده‏ى آن‏هایى قرار مى‏گیرد که با او تعهد کرده و با او پیمان بسته‏اند.

این على است که باید عهده‏ى خداى را عهده دار شود و رزق تمام خلق را به دوش بگیرد. براى آن‏ها نیازهاشان و شناخت و یقین و عشق و وسعت و قرب را فراهم آورد و در برابر آن‏ها که تجاوز کرده‏اند سنگر بگیرد و هیچ سستى به خود راه ندهد، که او در راه است و در راه وحشتى نیست بر فرض رهروى نباشد راه هست صراط هست و مرصاد هست و خدا و قیوم بر راه و بر صراط و بر مرصاد پاسدارى دارد.

 با توجه به این اصل ترکیب و نقش حاکم انسان و نظام علّیّتى هستى، مى‏توانیم تمام تاریخ انسان و از جمله درگیرى‏ها و مبارزه‏هاى او را بفهمیم و مى‏توانیم انسان انقلابى را محک بزنیم.

 آن‏ها که مى‏خواهند تاریخ انسان را با یک جبر و با یک بُعد انسان توضیح بدهند و تحلیل کنند، گمراه خواهند شد و به بن‏بست خواهند رسید.

 درگیرى‏هاى اجتماعى انسان همانند درگیرى‏هاى فردى او فقط از نظام روابط تولیدى مایه نمى‏گیرند و در نزاع‏هاى طبقاتى خلاصه نمى‏شوند. این درگیرى‏ها فقط به خاطر هدف رفاه و در شکل انقلاب‏هاى خونین یا همراه تلقین و فشار و سازماندهى سربازخانه‏اى نیستند. ضرورت مبارزه فقط با قوانین تحولى تاریخ روشن نمى‏شود، همان‏طور که با احساس انسانى و با ضرورت تکاملى و با نهادهاى سنتى روشن نمى‏شد.

 آن‏ها که در مبارزه‏ها قلّه‏هاى بلندترى خواسته‏اند، اینها نمى‏توانند با احساس انسانى، مبارز بسازند؛ چون این احساس، بالاتر از حقوق بشر نمى‏زاید و در برابر احساس‏هاى دیگر انسان تاب تحمل ندارد، از پاى مى‏افتد. آن‏ها که با تلقین و با تکیه بر این احساس مى‏خواهند به محرومان برسند و به خلق محروم صدقه بدهند اشتباه کرده‏اند.

 اصولاً خلق نیازى به صدقه رسانى ندارد. او خودش به اندازه‏ى خودش هست. هنگامى که بفهمد از او گرفته‏اند و هنگامى که عینیّت برایش مفهوم شود و به ذهنیّت برسند و هنگامى که گذشته از اینها بفهمد مى‏تواند غیر از این باشد، آن وقت آرام نمى‏گیرد، که عصیان مى‏کند و حتى ضعف و ترسش او را به قدرت مى‏رساند و مسلحش مى‏کند و راهش مى‏اندازد.

 یک پرنده هم هنگامى که به خانه‏اش هجوم مى‏آورى، با تمام ضعفش گارد مى‏گیرد و با منقارش حمله مى‏کند.

 آنچه قدرت‏ها را استوار مى‏کند و بزم فرعون‏ها را گرم مى‏کند جهل و تاریکى مردم است؛ همین که پر شدند و سرشار شدند و در نور، خودشان را دیدند که کمتر از فرعون نیستند، دیگر خودشان فرعون مى‏شوند و براى او آب نمى‏برند.

همان‏طور که گذشت، ظلم و فشار، درگیرى و عصیان را مى‏زاید و همین است که مى‏گویند با کفر مى‏توان حکومت کرد، ولى با ظلم هرگز.

البته هر قدر بینش ما از ظلم، عمیق‏تر و گسترده‏تر شود، درگیرى‏ها گسترده‏تر خواهند شد. ما گاهى ظلم را در این مى‏بینیم که نان ما را گرفته‏اند و لباسمان را برده‏اند و شکم‏مان را خالى گذاشته‏اند و گاهى حتى مى‏بینیم که مغزخالى ما و قلب کویر ما و اندیشه‏ى تاریک ما و روح تنگ و ضعیف و ناتوان ما و وجود بى‏شخصیت ما، همه و همه مظلوم هستند و همه را خالى گذاشته‏اند و بارش را برده‏اند که زیر بارم ببرند، اینجاست که حتى اگر نان هم به من بدهند با آن‏ها درگیر مى‏شوم که از نیرویم بار نکشند، حتى اگر علوفه‏ام را هم آماده کنند برایشان پشگل هم نمى‏اندازم و گولشان را نمى‏خورم، که من خودم را شناخته‏ام که بیشتر از آب و نان هستم و آن‏ها را شناخته‏ام که ستمگر هستند تا آنجا که اگر زمین کویرى ببینم ظلم آن‏ها را مى‏بینم و اگر کوه لختى را ببینم چپاول آن‏هارا مى‏بینم و اگر رنگ زردى و روح خسته‏اى را ببینم ظلم آن‏ها و نبود تربیت را مى‏بینم.

 این چنین برداشتى از ظلم است که بلال‏هاى تاریخ را با عُمَرهاى تاریخ، نه با فرعون‏ها و عثمان‏ها، که با عُمَرها، عُمَرهایى که حتى از انوشیروان‏ها عادل‏تر هستند درگیر مى‏کند.

 بلال حتى براى عمر اذان نمى‏گوید، که ظلم را محدود نمى‏بیند. مغزى که از نور و دلى که از شور خالى شده، مظلوم است و آن‏ها از حاکم، آقا بالاسر نمى‏خواستند. حاکم بایست مغز و قلب و عقل و روح آن‏ها را با شناخت و احساس و سنجش و وسعت و قدرت همراه مى‏ساخت.

 آن‏ها که شماره‏ى وجودى خود را شناخته‏اند به این لباس‏هاى تنگ و کوتاهى که اینها برایشان، براى به کار گل گماشتنشان فرستاده‏اند، قانع نخواهند شد.

 اینها زود از مکتب‏ها و درّه‏ها و باتلاق‏ها مى‏گذرند. کسانى در پوشاک فروشى معطل مى‏شوند و لباس‏ها را به تن مى‏کنند تا بفهمند و سال‏ها مى‏مانند تا تحقیق کنند، که شماره‏ى خودشان را نمى‏دانند و یا با کسانى روبرو شده‏اند که از شماره لباس‏ها بى‏خبر هستند.

 مدعى مکتبى که مى‏داند چه دارد و تویى که مى‏دانى چه مى‏خواهى، دیگر معطلى و وقت کشى نخواهید داشت. این بینش و این دید، در تو قدرتى مى‏سازد که به پا بایستى و این شناخت در تو عشقى و حرکتى را مى‏زاید که عقیم نمانى، زاینده و مبارز و انقلابى باشى.

 و این انسان انقلابى با انسان‏هاى دیگر تفاوت‏ها دارد:

 هم در مبناى انقلابش،

 و هم در خواسته‏هاى انقلابى‏اش،

 و هم در نوع سازماندهى‏اش و سازمان پذیرى‏اش،

 که مبناى انقلابش ظلم وسیع است و خواسته‏اش رزق گسترده و خاستگاهش حتى سرزمین رفاه و آزادى و نوع سازماندهى‏اش، نه سربازخانه‏اى و بکن نکن و انضباط بى‏حساب، که مهره‏ها خود باید انتخاب کنند و در آزادى به یکدیگر وابسته شوند و با شناخت اهمیّت‏ها و عهده‏دارى تربیت‏ها هماهنگ گردند و سازمان بگیرند.

 اینها در محکوم‏ترین چهره‏هاشان، مهاجم‏ترین چهره‏ها را دارند و اینها همیشه پیروزند. در تاریک‏ترین لحظه‏ها در کنار خط حاکم و خط ظلم، خط دیگر را مى‏گذراند و راه دوم را مى‏سازند تا زمینه‏ى انتخاب‏ها فراهم شود.

 این کار اول اینهاست و سپس این مهره‏هاى زنده و این کادر آگاه، به آن نوع سازماندهى مى‏رسند که هر کس با اهمیّت‏ها و تربیت‏ها با دیگران هماهنگ شود، نه با امر و نهى‏ها و انضباطها.

 و چنین نوع سازماندهى فقط در جمعى امکان‏پذیر است که هر واحد آن؛ هم کارمند و هم مدیر، هم رعیت و هم راعى باشد؛ که: «کُلُّکُمْ راعٍ و کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعْیَتِهِ».

این جمله از یک نوع جمع عالى‏تر و یک نوع رهبرى و سازماندهى دیگر خبر مى‏دهد که هنوز هم نمى‏فهمندش. چرا؟ چون انضباط و دیسیپلینى را ترجیح مى‏دهند که بى‏درد سر است.

 اینها راه سریع را مى‏خواهند، نه صحیح را. اینها نظم را مى‏خواهند و سرعت را، حتى اگر بر خلاف نظام انسان باشد و نفى و مسخ او.ص???-??? 

کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
سه شنبه 86/1/21 ساعت 10:19 عصر

از کتابروش نقد جلد اول (نقد هدف ها و نقد مکتب ها) روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها

 ......نگاهى کلى

 هیچ شده که در جمع‏ها و نشست‏ها، شاهد درگیرى‏هاى چند ساعته و کینه‏هاى گره خورده، باشى؟ گره‏هایى که چندین سال باز نمى‏شوند.

 من زیاد شاهد بوده‏ام و مى‏دیدم که خیلى ساده، یک ارزش، یک عقیده، یک آدم، یک مکتب، زیر تیغ انتقاد مى‏رفت... و نقد تا آن حد مبتذل مى‏شد که شکل صورت و دماغ قلمى یا احوالپرسى او مى‏توانست میاندار نقد باشد.

 باز زیاد به از خود راضى‏ها و خود خورها مى‏رسیدم یا لااقل این دو حالت خود رضایى و خود خورى را در خود احساس مى‏کردم.

 آن شهادت‏ها و این احساس‏ها، مرا وادار کرد تا به سوى معیار و اندازه‏هایى براى نقد رو بیاورم و همچون کسانى که اشتباه حواس را باور کرده‏اند در جست و جوى ابزار علمى و غیر متأثر و ثابتى، آستین بالا بزنم.

 من براى نقد خودم و جلوگیرى از غرورها و خود رضایى‏ها، راه‏هاى زیادى داشتم؛ چون بازدهى را با دارایى‏ها مقایسه مى‏کردم؛ چون خودم را با نامردهایى مقایسه مى‏کردم که براى هیچ از خود مى‏گذرند؛ چون خودم را با خودم مقایسه مى‏کردم که در راه گنگ گرفته‏ى خانه‏ام و بیمارى فرزندم، از هیچ مایه مى‏گرفتم و...

 در کنار این همه راه براى شناسایى و ارزیابى و نقد خودم، یک راه ساده داشتم. هر چه مرا خوشحال مى‏کرد و یا رنج مى‏داد، من همان بودم، همانقدر بودم.

 به خودم مى‏گفتم، تو فریب کارهاى بزرگ و کوچک و حرف‏هاى ریز و درشت را نخور. تو درست همانى هستى که تو را خوشحال و یا رنجیده مى‏سازد.

 براى نقد و ارزیابى دیگران؛ چه دوست و چه دشمن، چه همراه و چه سنگ راه، آنها را و کردارهایشان را، با هدفشان مى‏سنجیدم و هدف‏ها را با روشى که در این نوشته آمده مى‏توانستم نقد بزنم و ارزیابى کنم.

 براى نقد مکتب‏هایى که مثل قارچ سبز مى‏شدند، به آنچه که مى‏دهند و به نیازهایى که تأمین مى‏کردند، نظر داشتم ...

 این شکل ابتدایى کار بود. آن هنگام که شروع کردم، نقد در وسعت چشم گیرترى نمودار شد تا آنجا که نقد نقد و نقد ارزش‏هاى ثابت براى نقّادى، در قلمرو نقد درآمدند.

 در این نوشته‏ها پس از بررسى مفهوم و ضرورت نقد به معیار و روش نقد، نظر شده. آنگاه هدف‏ها و سپس مکتب‏ها و سپس آدم‏ها و عمل‏ها، از راه‏هاى گوناگونى، انتقاد شده‏اند. درباره‏ى نقد شناخت و نقد هنر هم، جدا، کارهایى ادامه مى‏یابد.

 آنچه در این نوشته‏ها مطلوب است، نزدیک کردن راه‏هاى دورى است که عمرها را مى‏بلعند و جدا شدن از گذشت‏ها و نرمش‏ها و از سخت گیرى‏ها و خشکى‏هایى است که در حق خویشتن و دیگران داریم؛ سخت‏گیرى‏ها و نرمش‏هایى که بارورى و شکوفایى ما را تهدید کرده‏اند و باعث شکست‏هاى بى‏حساب و یا رویش‏هاى بى‏تناسب گردیده‏اند.ص??-?

 

 ..... ?- نیازها

 انسان همراه بیشتر طلبى و بهتر طلبى و تنوع خواهى، به نیازهاى عظیمى مى‏رسید.

 این نیازهاى بزرگ، او را به اجتماع وادار مى‏کردند و در جامعه گره مى‏زدند.

 در جامعه رابطه‏ها و داد و ستدهایى وجود دارد که از نیازهاى انسان، الهام مى‏گیرند. این رابطه‏ها ضرورت تدبیر و رهبرى و تنظیم و خط مشى را پیش مى‏کشند، تنظیمى هماهنگ با نظام هستى و تدبیرى هماهنگ با ترکیب و استعدادهاى انسان. آنچه با این هر دو هماهنگ نباشد، عامل درد و رنج و انهدام و نابودى جامعه و انسان است. سوخت هر ماشین باید با ساخت آن هماهنگ باشد وگرنه آن را مى‏سوزاند و منهدم مى‏سازد.

 با این معیار به راحتى مى‏توانیم مکتب‏هاى زیادى را کنار بگذاریم؛ چون آنها یا به تنظیم و تدبیر توجهى ندارند و یا در این تنظیم و تدبیر، به هماهنگى آنها با هستى و با انسان توجهى ندارند، در حالى که انسان حتى در ساده‏ترین نیازهایش، حتى در یک لقمه خوراک و یک قطعه لباسش، با تمام هستى رابطه دارد.

 ما در یک هستى و جهان نظام یافته و علمى و علیّتى زندگى مى‏کنیم، جهانى که تمام پدیده‏هایش به هم گره خورده‏اند.

 در این جهان، حتى حرکت الکترون‏هاى مغز تو و تشعشعات وجود تو، بر روى دورترین ستاره اثر مى‏گذارد و از دورترین ستاره اثر مى‏پذیرد.

 در این هستى مرتبط و هماهنگ، انسانى که جزیى از این جهان و در رابطه با تمامى جهان است، نمى‏تواند بى‏توجه به این هماهنگى، هر گونه که مى‏خواهد، خیز بردارد و هر کار که مى‏خواهد بکند.

 قراردادهاى اجتماعى او مادام که در رابطه و هماهنگ با این نظام و با این استعدادها نباشند جز زنجیر انسان و انهدام جامعه چیزى نخواهند داشت.

 انسان، با تمام هستى رابطه دارد، اما به تمام این رابطه‏ها آگاهى ندارد. هنوز چراغ علم او اینقدر شعاع ندارد که تمام این رابطه‏ها را روشن کند و نمى‏توان با این چراغ گرد گرفته راه رفت، حتى نمى‏توان یک لقمه غذا خورد؛ چون یک فساد در این هستى مرتبط، یک فساد نیست و در یک گوشه حبس نمى‏شود که تمام نسل‏ها را آلوده مى‏کند و زمین و دریا را به گند مى‏کشد. و انسان چاره‏اى ندارد، جز مرگ و یا هماهنگى.

 در این مرحله ناچار ضرورت آگاهى به تمام رابطه‏ها مطرح مى‏شود، حتى این آگاهى باید پیش از کوچک‏ترین رابطه‏ى انسان با هستى بدست آمده باشد.

 شاید شاهد جمعى بوده‏اى که لباسشویى و یا ماشین آبگیرى و یا وسیله‏اى دیگر خریده‏اند. اینها خیلى با احتیاط به اجزاء آن دست مى‏زنند. اگر بچه‏ى فضولى بخواهد آن را به برق بگذارد، همه از جا مى‏پرند و داد مى‏زنند و مى‏گویند صبر کن تا راهنمایش را ببینیم.

 اینها پیش از هر اقدام به راهنما، به کتابى روى مى‏آورند که طرز کار را آموخته باشد؛ چون مى‏دانند، یک برخورد ناشیانه با سوختن وسیله، یکى است.

 پس چگونه مى‏توانیم در این هستى مجهول، این انسان غریب را به هر رابطه‏اى اجازه بدهیم، پیش از آنکه به آگاهى رسیده باشد و یا از آگاهى، راهنمایى گرفته باشد.

 آیا این فاجعه را مى‏توانیم بپذیریم که تمام انسان‏هاى تاریخ باج راحتى آخرین انسانى را بپردازند که مى‏تواند با آگاهى تمام در این هستى حساب شده و نظام یافته گام بردارد.

 انسان با تمام هستى رابطه دارد و به این رابطه‏ها آگاهى ندارد، در نتیجه چاره‏اى برایش نیست جز برخورد و بهره بردارى از آگاهى که تمام هستى را در دست دارد و تمام رابطه‏ها را مى‏شناسد...

 حتما این چنین آگاهى وجود دارد، به دلیل این که ضرورت دارد. همانطور که انسان معتقد است که براى او سوخت‏هایى وجود دارد، به همین دلیل که ضرورت دارد.

 در این هستى نظام یافته حتماً به دلیل ضرورت مى‏توان در جست و جوى آگاه، راه افتاد و آن را یافت و از او پذیرفت.

 هر نوع فکر دیگر، بیش از اغفال و وسوسه‏ى انسانى نیست که جز یک راه پیش پا ندارد. یا باید نظام را در هستى نفى کنیم و جهان را، جهانى بى‏بند و بار قلمداد کنیم که هر کس مى‏تواند در آن طشت بیندازد و هر کس مى‏تواند در آن لُکّه برود و خیز بردارد و یا باید در جهان نظام یافته پیش از هر رابطه، این آگاهى را داشته باشیم و یا باید با آگاه و مطلعى پیوند بخوریم.

 از آنجا که نظام هستى، در تجزیه هم به مرحله‏ى بهره‏بردارى رسیده و علم بر آن استوار گردیده و از آنجا که امکان آگاهى در این وسعت براى یک انسان که هیچ، براى تمام انسان‏ها هم نیست، چاره‏اى نیست جز کشف وجود آگاهى که حتماً به دلیل ضرورتش در این هستى منظم وجود دارد.

 امروز به دلیل نظام هستى، به این یقین رسیده‏اند که هر آفتى، دشمنش را با خودش همراه دارد و هر دردى، درمانش در کنارش هست؛ چون این درمان ضرورت دارد و هستى نظام دارد و از هماهنگى برخوردار است.

 ضرورت و نظام هستى دلیل وجود آگاهى است که باید هر مکتبى، پیش از هر گونه تنظیم و تدبیر، با او رابطه داشته باشد.ص??-?? 

کتاب روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
سه شنبه 86/1/21 ساعت 10:19 عصر

روابط متکامل زن ومرد

از کتاب روابط متکامل زن و مرد

.....اگر شیطان از دریچه‏ى شهوت و غضب ، از دریچه‏ى  نفس  و زینت های دنیا  داخل مى‏شود و اظهار مى‏دارد:
 لَأُغْویَنَّهُمْ وَ لَأُزَیِّنَنَّ لهم?؛ که هر آینه آنها را اغواء مى‏کنم و براى آنها زینت مى‏بخشم،   پس باید با محبت  خدا  و با  بصیرت و  معرفت ، راه شیطان  را بست و هم  زمان به تأمین نیازها  پرداخت و به  ازدواج و  تشکیل خانواده  روى آورد، تا با اُنس و عاطفه و کانون‏هاى گرم خانواده از اغواء  و  فریب شیطان جلوگیر شد و به تربیت و سازندگى  آنها پرداخت.تابحران عاطفه وفشار
جنسى وگ
رفتاریها ? ُُطعمه براى دشمنان قسم خورده فراهم نسازد و فرزندان گرفتار اسلام را در دست کفر و الحاد و فساد و تباهى و خود فروشى و  وطن فروشى،  اسیر ننماید. ص??


?-حجر،??.

......? - ارزش ازدواج

 رفتار و عمل آدمى را مى‏شود با آثار آن ارزیابى کرد، و مى‏شود با انگیزه و نیّت و هدف و جهت آن به ارزش رسید.

 از آنجا که کارهاى انسانى در بینش و دل آدمى ریشه دارد و در جامعه و هستى اثر مى‏گذارد، مى‏توان به این هر دو عامل ارزیابى توجه نمود.

 دو عمل مساوى از دو نفر آدم، مثل دو ازدواج، دو انفاق و احسان و حتى دو شهادت، برابر نیستند. کسى که به خاطر خستگى از دنیا به شهادت روى مى‏آورد با کسى که با فراغت و آزادى و حتى با اشتیاق‏ها و علاقه‏ها روى مى‏آورد برابر نیستند.

 کسى که براى راحت شدن از سماجت فقیر، دِرهمى مى‏بخشد با کسى که مى‏خواهد گذشت و احسان را درس بدهد و بخشش و جوانمردى را بیاموزد یکسان نیستند. به همین خاطر در روایت نبوى آمده؛ لا عمل الاّ بالنِّیَّة و لا نیَّةَ الاّ باصابة السنة?؛ هیچ عملى بدون نیّت و بینش نیست و تحقق نمى‏یابد، همان طور که نیّت جز با سنّت و همراهى سنّت شکل نمى‏گیرد. در این روایت ارتباط عمل با نیّت و سنّت مطرح مى‏شود و همین باعث مى‏شود که عمل ازدواج با توجه نیّت دو طرف و با توجه به همراهى با سنّت رسول به ارزش برسد.

در واقع عمل آدمى مثل اسکناس است و ارزش اسکناس به پشتوانه‏ى آن است. دو پرنده، دو انسان طبیعى، با یکدیگر جفت مى‏شوند اما ازدواج و پیوند آنها که از سطح عادت‏ها و غریزه‏ها بالاتر رفته باشند و در حد وظیفه آمده باشند، در آسمان‏ها و در عرش خدا بسته مى‏شود و خدا آن را مى‏پذیرد و بر مى‏دارد.

 آنها که به خاطر تمامى نیازها و تمامى ابعاد وجود خویش براى زناشویى، براى انس، براى شناخت کسرى‏ها و ضعف‏ها و بهره بردارى از برخوردها و استقامت در مشکلات ازدواج مى‏کنند، با آنها که به خاطر عادت و یا به خاطر کسب اعتبار و وجاهت وصلت مى‏کنند و به سراغ بزرگان مى‏روند و کسانى را مى‏خواهند که بر آنها تکیه کنند و به آنها افتخار کنند، برابر نیستند.

 اینها ذلیل همین تعلق‏ها و اسیر همین ضعف‏ها مى‏شوند و دنباله مى‏شوند، که نقطه ضعف‏ها آدمى را به دنبال خود مى‏کشاند. مى‏گویند شترى خوابیده بود. روباهى مى‏گذشت، به شتر روى آورد و با دم شتر بازى آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد.

 شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب مى‏خورد. گربه‏اى این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کرده‏ایم!

 راستى که ضعف‏ها و تعلق‏ها آدمى را به ذلت مى‏کشاند و وصلت‏هاى ذلیل کار جوانمردان نیست. و اگر غفلتى آن را فراهم کرد و وسوسه‏اى آن را پخت، ادامه نمى‏یابد و با رنج همراه مى‏شود و با درگیرى بریده مى‏شود.

 مرد زندگى با کسى همراه مى‏شود که به این مرد افتخار کند، نه آنکه وثاق و پیوندى را به گردن بگیرد که او را به دنبال بکشاند و در ذلت بنشاند. کسى که مى‏خواهد در کلاس ازدواج بیاموزد، با کسى که مى‏خواهد از توشه‏ى ازدواج نواله بخورد و افتخار جمع کند، برابر نیستند.

 بیشتر آنچه که بدى و مشکل ازدواج قلمداد مى‏شود، مثل سختى‏ها و برخوردها و توقع‏ها و انتظارها و درگیرى‏ها و گرفتارى‏ها، در واقع همین بدى‏ها، خوبى و میوه‏ى خوب ازدواج هستند. این آدمى است که باید از حادثه‏ها، از برخوردها و از درگیرى‏ها بیاموزد و از آنچه که آموخت، راهش را مشخص نماید و بر حماقت و اشتباه خود پافشارى نداشته باشد. آدمى مى‏تواند حتى از بن‏بست‏ها بیاموزد که راه کجاست و چگونه باید بازگشت و حلقه‏ى زنجیر را باز کرد و بدون سماجت ولج در آوردن، با تفاهم و محبت و مدارا در راه گام برداشت. بیشتر مشکلات ازدواج از همین کله شقى‏ها و لج در آوردن‏ها آغاز مى‏شود و سپس این زخم‏هاى کهنه، عفونى و ملال‏آور مى‏گردد و به طلاق و جدایى مى‏انجامد.

 اگر کودکى را مى‏بوسم و او فریاد مى‏زند و فرار مى‏کند، نباید لجاجت کنم و اشکش را در آورم. اگر شوخى و مزاحى را با دوستى آغاز مى‏کنم، نباید به ناسزا و دشمنى بکشانم. این زیاده روى‏ها و حد نگه نداشتن‏ها، باعث درگیرى و خستگى و جدایى مى‏شود تا آنجا که حضور تو غنیمت نیست و ملال‏آور است.

 این را هم بگویم، به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا مى‏کند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد مى‏شود، که درگیرى‏ها را زیادتر مى‏کند. پس به گونه‏اى تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنى‏ها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادت‏ها به زندگى تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگى زندگى دیگران مى‏تواند باشد. تو در جمع آنها به گونه‏اى سخن بگو که توقع‏ها کم و تحمل‏ها زیاد بشود و از مشکلات زندگى بهره بردارند و با سختى‏ها هم راحت باشند، چون؛ رنج و راحتى، در ظرفیت قلبى و در پختگى برخوردها است. گاهى آدمى با تمامى راحتى‏ها در رنج است و غصه مى‏خورد و گاهى با همه‏ى رنج‏ها راحت است و بهره برمى‏دارد و پاداش مى‏گیرد.


  ?- آثار ازدواج

 

 در نگاه قرآنى ازدواج همسران با اثر سَکَنَ و آرامش?، با اثر لباس و پوشش? و با اثر حرث و بهره بردارى? آمده است. همسران، فوران‏هاى عاطفى و جنسى و فراغت‏هاى وسوسه انگیز و کابوس‏هاى مزاحم و انتظارهاى ملال‏آور و حرف‏هاى ناگفته و پرگویى‏هاى بى‏حساب را، مهار مى‏کنند و تعادل و آرامش و تمرکز و تصمیم‏گیرى را آسان مى‏سازند.

 این درست است که در فرهنگ‏هاى آزاد غربى و شرقى با برخوردهاى آزاد، گره‏ها به گونه‏اى دیگر گشوده مى‏شود و خانواده شکل نمى‏گیرد، ولى آن وقت که خانواده شکل مى‏گیرد، سرد و خاموش و حتى سیاه و مصلحت آلوده است. پس مناسب‏تر همین است که با آموزش‏هاى دبستانى و راهنمایى و عالى، زمینه‏ى شناخت نیازهاى همسران و روش تأمین نیازها، فراهم شود تا این که محبت و خشونت و یا سکوت و کلام و یا قهر و صلح و یا برخوردهاى سازنده و خرابکار را بشناسند و از انفجارهاى پیاپى نیروها، به ساخت و سازى مناسب برسند و از تخلیه‏ى بى‏حاصل نیروها، غنیمتى فراهم سازند.

 در بیان قرآنى نمى‏گوید همسرى با همسر آرام مى‏شود، که مى‏گوید: لِتَسْکُنُوا اِلَیْها?، نه لتَسکنوا بها. آدم‏ها و تمامى دنیا نمى‏توانند دل بزرگ یکدیگر را پر کنند، اما در کنار یکدیگر و همسو و همراه یکدیگر، به تعادل و سکونى دست مى‏یابند.

 نکته‏ى دوم، لباس و پوششى است که ازدواج براى دو طرف مى‏آورد و ضعف‏ها و بدى‏هاى آنها را مى‏پوشاند و زخم‏هاى آنها را مى‏بندد. در واقع آنجا که محبت و علاقه شکل مى‏گیرد، تو با عیب گویى و باز کردن زخم‏ها شروع نمى‏کنى، که با مدارا و درمان و پنهان کردن و پوشاندن آن، از شیوع و گسترش آن جلوگیرى مى‏نمایى تا شماتت‏ها کنترل شود و دور از دشمنى‏ها و حسادت‏ها و شماتت‏ها و تحقیرها، مداوا و درمان صورت پذیرد. قرآن در مورد غیبت از همین عنصر محبت و عشق و ایمان کمک مى‏گیرد و خطاب به مؤمن عاشق مى‏گوید: چگونه یکى از شما گوشت برادر مرده خود را مى‏خورد و از او مى‏کاهد?. چگونه با رفتار و حرف‏ها و اشاره‏ها او را در دل و چشم دیگران حقیر و ناچیز مى‏نماید. او را که مرده و در جمع نیست چگونه با دهان خود، کم مى‏کند و ناقص مى‏نماید.

اساس محبت و علاقه، باعث پوشش و درمان مى‏شود و خیر الساترین?، آنجاست که پوشاندن، بـــه درمان کمک مى‏کند.اما اگر پوشاندن به گسترش درمان نینجامد، این ستر و پوشش و این لباس و نهفتن، کار خوبى نیست، که کارساز نیست و ضایعات بیشترى مى‏آورد.

 نکته‏ى سوم، حرث و کشاورزى و یا حرث و کشتزار و یا حرث و کِشته‏ى آدمى است، که حرث به معناى مکان و حاصل و اسم مصدر آمده است و ازدواج، این حاصل‏ها را مى‏سازد و جمع مى‏کند و نگه مى‏دارد.

 کسى که زمینى دارد و بذرى دارد و نیازى دارد که اینها را زیاد کند و بارور سازد، باید آفت زدایى داشته باشد، باید زمینه سازى داشته باشد و شخم و شیار را آورده باشد، باید نظارت داشته باشد تا علف‏ها سبز نشوند و دهان‏هاى مزاحم نیروى زمین را نبرند و توان بذر را نگیرد و باید پس از این همه، حاصل را جمع کند و نگهدارى نماید.

 دو طرف ازدواج و مرد و زن باید در این مجموعه فعال باشند و هر دو کار کنند. ازدواجى که هر دو طرف بیدار باشند و توجه داشته باشند هیچ مشکلى ندارد، حتى اگر یکى از دو طرف بیدار و حلیم و فعال باشد مى‏تواند کارگشا باشد. اما اگر دو طرف بى‏توجه باشند، نه آفت‏ها را بشناسند و نه زمینه‏ها را آماده کرده باشند و نه حاصل را جمع آورى نموده باشند، ناچار شیطان صفت‏ها و چپاول‏گرها، حاصل آنها مى‏ربایند و بهره‏ها را به یغما مى‏برند.ص ??-??



      
?-    کافى، ج ?، ص ??.

?-     وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنُوا الیها... روم، ??.

?-     هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَکُمْ... بقره، ???.

?-     نساءُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ... بقره، ???.

?-     روم، ??.

?-     و لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. حجرات،

?-بل لانک یا ربِّ خیر الساترین، مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه

 

کتاب روابط متکامل زن و مرد اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین .صاد را ازاینجا دانلودکنید.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
دوشنبه 86/1/20 ساعت 3:48 عصر

لطفا حاج شیخ را در این آدرس ببینید. و در مورد انتخاب قالب وبلاگ کمکم کنید.

http://safai.blogfa.com


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 86/1/15 ساعت 9:4 صبح

ازکتاب نقدى بر

فلسفه ی دین(هاسپرز)

خدا در فلسفه(خرمشاهى)

هرمنوتیک کتاب و سنت(مجتهد شبستری)

..... ما در برابر شبهات، با فلسفه و با عرفان ایستادیم. در حالى که شبهات از ادبیات و از تخیل کمک مى‏گرفت و از ناخودآگاه و غیر مستقیم مى‏تاخت. و نشانه‏هاى این هجوم را در نوشته‏هاى طالبوف و اندیشه‏هاى«آخوندوف» (ملا فتحعلى آخوندزاده) و نوشته‏هاى« فریدون آدمیت» مى‏توانید ببینید، همان طور که در داستان‏هاى « صادق هدایت» و «چوبک» و در ملکوت « بهرام صادقى» و...

......البته نوع بینش دینى و فلسفه‏ى اسلامى با فلسفه‏ى مسلمین متفاوت است، همانطور که فلسفه‏ى مسلمین خود شاخه‏هاى « اشراق» و « مشاء» و «حکمت متعالیه» را دارد که با « عرفان» پیوند محکمى یافته است. و در واقع میان کلام و فلسفه و عرفان و منابع اسلامى وحدتى را طرح ریخته است.ص??

 کتاب نقدی بر فلسفه دین? خدا در فلسفه? هرمنوتیک کتاب و سنت اثر استاد علی صفایی حائری (عین.صاد) را از اینجا دانلود کنید. 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 86/1/15 ساعت 9:4 صبح

از کتاب  روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تروش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها، آرمان تکامل-مارکسیسمکامل-مارکسیسم

 ..... انسان و انقلاب

 با توجه به اصل ترکیب و اصالت انسان و آزادى و انتخاب او،

 و با توجه به نقش انسان در تاریخ و حاکمیت انسان بر تاریخ و جامعه و محیط،

 و با توجه به نظام علّیّتى و علمى هستى، مى‏توانیم تمام تاریخ انسان را بفهمیم و مى‏توانیم آینده‏ى او را پیش بینى کنیم؛ چون انسان آزاد پا در راهى حساب شده دارد که مى‏تواند درگیر شود ولى نمى‏تواند با درگیرى‏ها ادامه بدهد، مجبور است بازگردد.

 در هستى حساب شده و در جامعه‏ى مرتبط، هنگامى که یک واحد از جاى خود جدا مى‏شود از عدل فاصله مى‏گیرد و با ظلم پیوند مى‏خورد ناچار به حدود و بندها برخورد خواهد کرد و به درّه‏ها خواهد افتاد.

 این ظلم، این فسق، این بیرون افتادن از جایگاه‏ها نظام‏ها را مى‏شکند و نظامى تازه مى‏سازد و این نظام تازه وابسته به انتخاب و رهبرى انسان است که آیا همراه حدود باشد و یا درگیر با آن‏ها.

 آنچه در دوره‏هاى گوناگون تاریخى نقش فعال را دارد همین ظلم، همین فسق3، همین بیرون افتادن از حدود و جایگاه‏ها است که نتیجه‏اش انقراض آن‏هایى است که شروعش کرده بودند و البته این دور نهایى درگیرى است که خود نظام هستى و «مرصاد» جلوگیر آن‏هاست، ولى پیش از این مرحله ناچار آن‏ها که از راه بیرون افتاده‏اند با کسانى روبرو خواهند شد که پاسدار راه هستند و رهبرانى بیدار و انسان‏هایى مبارز و انقلابى.

 اینها که به راه افتاده‏اند پیمان داده‏اند که خلیفه اللَّه باشند و پیمان داده‏اند که برتجاوزها قرار نگیرند و آرام نشوند هنگامى که یاورى دارند. و پیمان داده‏اند که از بطن حادثه‏ها و در شب تاریک جزیره یاورها را بیرون بیاورند، اگر چه یاورشان نیست.

دوستى با خدا همان‏طور که بهره‏هاى عظیمى در خود گرفته است، غرامت سنگینى هم دارد.

 آنچه خدا تعهد کرده به عهده‏ى آن‏هایى قرار مى‏گیرد که با او تعهد کرده و با او پیمان بسته‏اند.

این على است که باید عهده‏ى خداى را عهده دار شود و رزق تمام خلق را به دوش بگیرد. براى آن‏ها نیازهاشان و شناخت و یقین و عشق و وسعت و قرب را فراهم آورد و در برابر آن‏ها که تجاوز کرده‏اند سنگر بگیرد و هیچ سستى به خود راه ندهد، که او در راه است و در راه وحشتى نیست بر فرض رهروى نباشد راه هست صراط هست و مرصاد هست و خدا و قیوم بر راه و بر صراط و بر مرصاد پاسدارى دارد.

 با توجه به این اصل ترکیب و نقش حاکم انسان و نظام علّیّتى هستى، مى‏توانیم تمام تاریخ انسان و از جمله درگیرى‏ها و مبارزه‏هاى او را بفهمیم و مى‏توانیم انسان انقلابى را محک بزنیم.

 آن‏ها که مى‏خواهند تاریخ انسان را با یک جبر و با یک بُعد انسان توضیح بدهند و تحلیل کنند، گمراه خواهند شد و به بن‏بست خواهند رسید.

 درگیرى‏هاى اجتماعى انسان همانند درگیرى‏هاى فردى او فقط از نظام روابط تولیدى مایه نمى‏گیرند و در نزاع‏هاى طبقاتى خلاصه نمى‏شوند. این درگیرى‏ها فقط به خاطر هدف رفاه و در شکل انقلاب‏هاى خونین یا همراه تلقین و فشار و سازماندهى سربازخانه‏اى نیستند. ضرورت مبارزه فقط با قوانین تحولى تاریخ روشن نمى‏شود، همان‏طور که با احساس انسانى و با ضرورت تکاملى و با نهادهاى سنتى روشن نمى‏شد.

 آن‏ها که در مبارزه‏ها قلّه‏هاى بلندترى خواسته‏اند، اینها نمى‏توانند با احساس انسانى، مبارز بسازند؛ چون این احساس، بالاتر از حقوق بشر نمى‏زاید و در برابر احساس‏هاى دیگر انسان تاب تحمل ندارد، از پاى مى‏افتد. آن‏ها که با تلقین و با تکیه بر این احساس مى‏خواهند به محرومان برسند و به خلق محروم صدقه بدهند اشتباه کرده‏اند.

 اصولاً خلق نیازى به صدقه رسانى ندارد. او خودش به اندازه‏ى خودش هست. هنگامى که بفهمد از او گرفته‏اند و هنگامى که عینیّت برایش مفهوم شود و به ذهنیّت برسند و هنگامى که گذشته از اینها بفهمد مى‏تواند غیر از این باشد، آن وقت آرام نمى‏گیرد، که عصیان مى‏کند و حتى ضعف و ترسش او را به قدرت مى‏رساند و مسلحش مى‏کند و راهش مى‏اندازد.

 یک پرنده هم هنگامى که به خانه‏اش هجوم مى‏آورى، با تمام ضعفش گارد مى‏گیرد و با منقارش حمله مى‏کند.

 آنچه قدرت‏ها را استوار مى‏کند و بزم فرعون‏ها را گرم مى‏کند جهل و تاریکى مردم است؛ همین که پر شدند و سرشار شدند و در نور، خودشان را دیدند که کمتر از فرعون نیستند، دیگر خودشان فرعون مى‏شوند و براى او آب نمى‏برند.

همان‏طور که گذشت، ظلم و فشار، درگیرى و عصیان را مى‏زاید و همین است که مى‏گویند با کفر مى‏توان حکومت کرد، ولى با ظلم هرگز.

البته هر قدر بینش ما از ظلم، عمیق‏تر و گسترده‏تر شود، درگیرى‏ها گسترده‏تر خواهند شد. ما گاهى ظلم را در این مى‏بینیم که نان ما را گرفته‏اند و لباسمان را برده‏اند و شکم‏مان را خالى گذاشته‏اند و گاهى حتى مى‏بینیم که مغزخالى ما و قلب کویر ما و اندیشه‏ى تاریک ما و روح تنگ و ضعیف و ناتوان ما و وجود بى‏شخصیت ما، همه و همه مظلوم هستند و همه را خالى گذاشته‏اند و بارش را برده‏اند که زیر بارم ببرند، اینجاست که حتى اگر نان هم به من بدهند با آن‏ها درگیر مى‏شوم که از نیرویم بار نکشند، حتى اگر علوفه‏ام را هم آماده کنند برایشان پشگل هم نمى‏اندازم و گولشان را نمى‏خورم، که من خودم را شناخته‏ام که بیشتر از آب و نان هستم و آن‏ها را شناخته‏ام که ستمگر هستند تا آنجا که اگر زمین کویرى ببینم ظلم آن‏ها را مى‏بینم و اگر کوه لختى را ببینم چپاول آن‏هارا مى‏بینم و اگر رنگ زردى و روح خسته‏اى را ببینم ظلم آن‏ها و نبود تربیت را مى‏بینم.

 این چنین برداشتى از ظلم است که بلال‏هاى تاریخ را با عُمَرهاى تاریخ، نه با فرعون‏ها و عثمان‏ها، که با عُمَرها، عُمَرهایى که حتى از انوشیروان‏ها عادل‏تر هستند درگیر مى‏کند.

 بلال حتى براى عمر اذان نمى‏گوید، که ظلم را محدود نمى‏بیند. مغزى که از نور و دلى که از شور خالى شده، مظلوم است و آن‏ها از حاکم، آقا بالاسر نمى‏خواستند. حاکم بایست مغز و قلب و عقل و روح آن‏ها را با شناخت و احساس و سنجش و وسعت و قدرت همراه مى‏ساخت.

 آن‏ها که شماره‏ى وجودى خود را شناخته‏اند به این لباس‏هاى تنگ و کوتاهى که اینها برایشان، براى به کار گل گماشتنشان فرستاده‏اند، قانع نخواهند شد.

 اینها زود از مکتب‏ها و درّه‏ها و باتلاق‏ها مى‏گذرند. کسانى در پوشاک فروشى معطل مى‏شوند و لباس‏ها را به تن مى‏کنند تا بفهمند و سال‏ها مى‏مانند تا تحقیق کنند، که شماره‏ى خودشان را نمى‏دانند و یا با کسانى روبرو شده‏اند که از شماره لباس‏ها بى‏خبر هستند.

 مدعى مکتبى که مى‏داند چه دارد و تویى که مى‏دانى چه مى‏خواهى، دیگر معطلى و وقت کشى نخواهید داشت. این بینش و این دید، در تو قدرتى مى‏سازد که به پا بایستى و این شناخت در تو عشقى و حرکتى را مى‏زاید که عقیم نمانى، زاینده و مبارز و انقلابى باشى.

 و این انسان انقلابى با انسان‏هاى دیگر تفاوت‏ها دارد:

 هم در مبناى انقلابش،

 و هم در خواسته‏هاى انقلابى‏اش،

 و هم در نوع سازماندهى‏اش و سازمان پذیرى‏اش،

 که مبناى انقلابش ظلم وسیع است و خواسته‏اش رزق گسترده و خاستگاهش حتى سرزمین رفاه و آزادى و نوع سازماندهى‏اش، نه سربازخانه‏اى و بکن نکن و انضباط بى‏حساب، که مهره‏ها خود باید انتخاب کنند و در آزادى به یکدیگر وابسته شوند و با شناخت اهمیّت‏ها و عهده‏دارى تربیت‏ها هماهنگ گردند و سازمان بگیرند.

 اینها در محکوم‏ترین چهره‏هاشان، مهاجم‏ترین چهره‏ها را دارند و اینها همیشه پیروزند. در تاریک‏ترین لحظه‏ها در کنار خط حاکم و خط ظلم، خط دیگر را مى‏گذراند و راه دوم را مى‏سازند تا زمینه‏ى انتخاب‏ها فراهم شود.

 این کار اول اینهاست و سپس این مهره‏هاى زنده و این کادر آگاه، به آن نوع سازماندهى مى‏رسند که هر کس با اهمیّت‏ها و تربیت‏ها با دیگران هماهنگ شود، نه با امر و نهى‏ها و انضباطها.

 و چنین نوع سازماندهى فقط در جمعى امکان‏پذیر است که هر واحد آن؛ هم کارمند و هم مدیر، هم رعیت و هم راعى باشد؛ که: «کُلُّکُمْ راعٍ و کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعْیَتِهِ».

این جمله از یک نوع جمع عالى‏تر و یک نوع رهبرى و سازماندهى دیگر خبر مى‏دهد که هنوز هم نمى‏فهمندش. چرا؟ چون انضباط و دیسیپلینى را ترجیح مى‏دهند که بى‏درد سر است.

 اینها راه سریع را مى‏خواهند، نه صحیح را. اینها نظم را مى‏خواهند و سرعت را، حتى اگر بر خلاف نظام انسان باشد و نفى و مسخ او.ص???-??? 

کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 86/1/15 ساعت 9:4 صبح

از کتابروش نقد جلد اول (نقد هدف ها و نقد مکتب ها) روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها

 ......نگاهى کلى

 هیچ شده که در جمع‏ها و نشست‏ها، شاهد درگیرى‏هاى چند ساعته و کینه‏هاى گره خورده، باشى؟ گره‏هایى که چندین سال باز نمى‏شوند.

 من زیاد شاهد بوده‏ام و مى‏دیدم که خیلى ساده، یک ارزش، یک عقیده، یک آدم، یک مکتب، زیر تیغ انتقاد مى‏رفت... و نقد تا آن حد مبتذل مى‏شد که شکل صورت و دماغ قلمى یا احوالپرسى او مى‏توانست میاندار نقد باشد.

 باز زیاد به از خود راضى‏ها و خود خورها مى‏رسیدم یا لااقل این دو حالت خود رضایى و خود خورى را در خود احساس مى‏کردم.

 آن شهادت‏ها و این احساس‏ها، مرا وادار کرد تا به سوى معیار و اندازه‏هایى براى نقد رو بیاورم و همچون کسانى که اشتباه حواس را باور کرده‏اند در جست و جوى ابزار علمى و غیر متأثر و ثابتى، آستین بالا بزنم.

 من براى نقد خودم و جلوگیرى از غرورها و خود رضایى‏ها، راه‏هاى زیادى داشتم؛ چون بازدهى را با دارایى‏ها مقایسه مى‏کردم؛ چون خودم را با نامردهایى مقایسه مى‏کردم که براى هیچ از خود مى‏گذرند؛ چون خودم را با خودم مقایسه مى‏کردم که در راه گنگ گرفته‏ى خانه‏ام و بیمارى فرزندم، از هیچ مایه مى‏گرفتم و...

 در کنار این همه راه براى شناسایى و ارزیابى و نقد خودم، یک راه ساده داشتم. هر چه مرا خوشحال مى‏کرد و یا رنج مى‏داد، من همان بودم، همانقدر بودم.

 به خودم مى‏گفتم، تو فریب کارهاى بزرگ و کوچک و حرف‏هاى ریز و درشت را نخور. تو درست همانى هستى که تو را خوشحال و یا رنجیده مى‏سازد.

 براى نقد و ارزیابى دیگران؛ چه دوست و چه دشمن، چه همراه و چه سنگ راه، آنها را و کردارهایشان را، با هدفشان مى‏سنجیدم و هدف‏ها را با روشى که در این نوشته آمده مى‏توانستم نقد بزنم و ارزیابى کنم.

 براى نقد مکتب‏هایى که مثل قارچ سبز مى‏شدند، به آنچه که مى‏دهند و به نیازهایى که تأمین مى‏کردند، نظر داشتم ...

 این شکل ابتدایى کار بود. آن هنگام که شروع کردم، نقد در وسعت چشم گیرترى نمودار شد تا آنجا که نقد نقد و نقد ارزش‏هاى ثابت براى نقّادى، در قلمرو نقد درآمدند.

 در این نوشته‏ها پس از بررسى مفهوم و ضرورت نقد به معیار و روش نقد، نظر شده. آنگاه هدف‏ها و سپس مکتب‏ها و سپس آدم‏ها و عمل‏ها، از راه‏هاى گوناگونى، انتقاد شده‏اند. درباره‏ى نقد شناخت و نقد هنر هم، جدا، کارهایى ادامه مى‏یابد.

 آنچه در این نوشته‏ها مطلوب است، نزدیک کردن راه‏هاى دورى است که عمرها را مى‏بلعند و جدا شدن از گذشت‏ها و نرمش‏ها و از سخت گیرى‏ها و خشکى‏هایى است که در حق خویشتن و دیگران داریم؛ سخت‏گیرى‏ها و نرمش‏هایى که بارورى و شکوفایى ما را تهدید کرده‏اند و باعث شکست‏هاى بى‏حساب و یا رویش‏هاى بى‏تناسب گردیده‏اند.ص??-?

 

 ..... ?- نیازها

 انسان همراه بیشتر طلبى و بهتر طلبى و تنوع خواهى، به نیازهاى عظیمى مى‏رسید.

 این نیازهاى بزرگ، او را به اجتماع وادار مى‏کردند و در جامعه گره مى‏زدند.

 در جامعه رابطه‏ها و داد و ستدهایى وجود دارد که از نیازهاى انسان، الهام مى‏گیرند. این رابطه‏ها ضرورت تدبیر و رهبرى و تنظیم و خط مشى را پیش مى‏کشند، تنظیمى هماهنگ با نظام هستى و تدبیرى هماهنگ با ترکیب و استعدادهاى انسان. آنچه با این هر دو هماهنگ نباشد، عامل درد و رنج و انهدام و نابودى جامعه و انسان است. سوخت هر ماشین باید با ساخت آن هماهنگ باشد وگرنه آن را مى‏سوزاند و منهدم مى‏سازد.

 با این معیار به راحتى مى‏توانیم مکتب‏هاى زیادى را کنار بگذاریم؛ چون آنها یا به تنظیم و تدبیر توجهى ندارند و یا در این تنظیم و تدبیر، به هماهنگى آنها با هستى و با انسان توجهى ندارند، در حالى که انسان حتى در ساده‏ترین نیازهایش، حتى در یک لقمه خوراک و یک قطعه لباسش، با تمام هستى رابطه دارد.

 ما در یک هستى و جهان نظام یافته و علمى و علیّتى زندگى مى‏کنیم، جهانى که تمام پدیده‏هایش به هم گره خورده‏اند.

 در این جهان، حتى حرکت الکترون‏هاى مغز تو و تشعشعات وجود تو، بر روى دورترین ستاره اثر مى‏گذارد و از دورترین ستاره اثر مى‏پذیرد.

 در این هستى مرتبط و هماهنگ، انسانى که جزیى از این جهان و در رابطه با تمامى جهان است، نمى‏تواند بى‏توجه به این هماهنگى، هر گونه که مى‏خواهد، خیز بردارد و هر کار که مى‏خواهد بکند.

 قراردادهاى اجتماعى او مادام که در رابطه و هماهنگ با این نظام و با این استعدادها نباشند جز زنجیر انسان و انهدام جامعه چیزى نخواهند داشت.

 انسان، با تمام هستى رابطه دارد، اما به تمام این رابطه‏ها آگاهى ندارد. هنوز چراغ علم او اینقدر شعاع ندارد که تمام این رابطه‏ها را روشن کند و نمى‏توان با این چراغ گرد گرفته راه رفت، حتى نمى‏توان یک لقمه غذا خورد؛ چون یک فساد در این هستى مرتبط، یک فساد نیست و در یک گوشه حبس نمى‏شود که تمام نسل‏ها را آلوده مى‏کند و زمین و دریا را به گند مى‏کشد. و انسان چاره‏اى ندارد، جز مرگ و یا هماهنگى.

 در این مرحله ناچار ضرورت آگاهى به تمام رابطه‏ها مطرح مى‏شود، حتى این آگاهى باید پیش از کوچک‏ترین رابطه‏ى انسان با هستى بدست آمده باشد.

 شاید شاهد جمعى بوده‏اى که لباسشویى و یا ماشین آبگیرى و یا وسیله‏اى دیگر خریده‏اند. اینها خیلى با احتیاط به اجزاء آن دست مى‏زنند. اگر بچه‏ى فضولى بخواهد آن را به برق بگذارد، همه از جا مى‏پرند و داد مى‏زنند و مى‏گویند صبر کن تا راهنمایش را ببینیم.

 اینها پیش از هر اقدام به راهنما، به کتابى روى مى‏آورند که طرز کار را آموخته باشد؛ چون مى‏دانند، یک برخورد ناشیانه با سوختن وسیله، یکى است.

 پس چگونه مى‏توانیم در این هستى مجهول، این انسان غریب را به هر رابطه‏اى اجازه بدهیم، پیش از آنکه به آگاهى رسیده باشد و یا از آگاهى، راهنمایى گرفته باشد.

 آیا این فاجعه را مى‏توانیم بپذیریم که تمام انسان‏هاى تاریخ باج راحتى آخرین انسانى را بپردازند که مى‏تواند با آگاهى تمام در این هستى حساب شده و نظام یافته گام بردارد.

 انسان با تمام هستى رابطه دارد و به این رابطه‏ها آگاهى ندارد، در نتیجه چاره‏اى برایش نیست جز برخورد و بهره بردارى از آگاهى که تمام هستى را در دست دارد و تمام رابطه‏ها را مى‏شناسد...

 حتما این چنین آگاهى وجود دارد، به دلیل این که ضرورت دارد. همانطور که انسان معتقد است که براى او سوخت‏هایى وجود دارد، به همین دلیل که ضرورت دارد.

 در این هستى نظام یافته حتماً به دلیل ضرورت مى‏توان در جست و جوى آگاه، راه افتاد و آن را یافت و از او پذیرفت.

 هر نوع فکر دیگر، بیش از اغفال و وسوسه‏ى انسانى نیست که جز یک راه پیش پا ندارد. یا باید نظام را در هستى نفى کنیم و جهان را، جهانى بى‏بند و بار قلمداد کنیم که هر کس مى‏تواند در آن طشت بیندازد و هر کس مى‏تواند در آن لُکّه برود و خیز بردارد و یا باید در جهان نظام یافته پیش از هر رابطه، این آگاهى را داشته باشیم و یا باید با آگاه و مطلعى پیوند بخوریم.

 از آنجا که نظام هستى، در تجزیه هم به مرحله‏ى بهره‏بردارى رسیده و علم بر آن استوار گردیده و از آنجا که امکان آگاهى در این وسعت براى یک انسان که هیچ، براى تمام انسان‏ها هم نیست، چاره‏اى نیست جز کشف وجود آگاهى که حتماً به دلیل ضرورتش در این هستى منظم وجود دارد.

 امروز به دلیل نظام هستى، به این یقین رسیده‏اند که هر آفتى، دشمنش را با خودش همراه دارد و هر دردى، درمانش در کنارش هست؛ چون این درمان ضرورت دارد و هستى نظام دارد و از هماهنگى برخوردار است.

 ضرورت و نظام هستى دلیل وجود آگاهى است که باید هر مکتبى، پیش از هر گونه تنظیم و تدبیر، با او رابطه داشته باشد.ص??-?? 

کتاب روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عین.صاد
چهارشنبه 86/1/15 ساعت 9:4 صبح

روابط متکامل زن ومرد

از کتاب روابط متکامل زن و مرد

.....اگر شیطان از دریچه‏ى شهوت و غضب ، از دریچه‏ى  نفس  و زینت های دنیا  داخل مى‏شود و اظهار مى‏دارد:
 لَأُغْویَنَّهُمْ وَ لَأُزَیِّنَنَّ لهم?؛ که هر آینه آنها را اغواء مى‏کنم و براى آنها زینت مى‏بخشم،   پس باید با محبت  خدا  و با  بصیرت و  معرفت ، راه شیطان  را بست و هم  زمان به تأمین نیازها  پرداخت و به  ازدواج و  تشکیل خانواده  روى آورد، تا با اُنس و عاطفه و کانون‏هاى گرم خانواده از اغواء  و  فریب شیطان جلوگیر شد و به تربیت و سازندگى  آنها پرداخت.تابحران عاطفه وفشار
جنسى وگ
رفتاریها ? ُُطعمه براى دشمنان قسم خورده فراهم نسازد و فرزندان گرفتار اسلام را در دست کفر و الحاد و فساد و تباهى و خود فروشى و  وطن فروشى،  اسیر ننماید. ص??


?-حجر،??.

......? - ارزش ازدواج

 رفتار و عمل آدمى را مى‏شود با آثار آن ارزیابى کرد، و مى‏شود با انگیزه و نیّت و هدف و جهت آن به ارزش رسید.

 از آنجا که کارهاى انسانى در بینش و دل آدمى ریشه دارد و در جامعه و هستى اثر مى‏گذارد، مى‏توان به این هر دو عامل ارزیابى توجه نمود.

 دو عمل مساوى از دو نفر آدم، مثل دو ازدواج، دو انفاق و احسان و حتى دو شهادت، برابر نیستند. کسى که به خاطر خستگى از دنیا به شهادت روى مى‏آورد با کسى که با فراغت و آزادى و حتى با اشتیاق‏ها و علاقه‏ها روى مى‏آورد برابر نیستند.

 کسى که براى راحت شدن از سماجت فقیر، دِرهمى مى‏بخشد با کسى که مى‏خواهد گذشت و احسان را درس بدهد و بخشش و جوانمردى را بیاموزد یکسان نیستند. به همین خاطر در روایت نبوى آمده؛ لا عمل الاّ بالنِّیَّة و لا نیَّةَ الاّ باصابة السنة?؛ هیچ عملى بدون نیّت و بینش نیست و تحقق نمى‏یابد، همان طور که نیّت جز با سنّت و همراهى سنّت شکل نمى‏گیرد. در این روایت ارتباط عمل با نیّت و سنّت مطرح مى‏شود و همین باعث مى‏شود که عمل ازدواج با توجه نیّت دو طرف و با توجه به همراهى با سنّت رسول به ارزش برسد.

در واقع عمل آدمى مثل اسکناس است و ارزش اسکناس به پشتوانه‏ى آن است. دو پرنده، دو انسان طبیعى، با یکدیگر جفت مى‏شوند اما ازدواج و پیوند آنها که از سطح عادت‏ها و غریزه‏ها بالاتر رفته باشند و در حد وظیفه آمده باشند، در آسمان‏ها و در عرش خدا بسته مى‏شود و خدا آن را مى‏پذیرد و بر مى‏دارد.

 آنها که به خاطر تمامى نیازها و تمامى ابعاد وجود خویش براى زناشویى، براى انس، براى شناخت کسرى‏ها و ضعف‏ها و بهره بردارى از برخوردها و استقامت در مشکلات ازدواج مى‏کنند، با آنها که به خاطر عادت و یا به خاطر کسب اعتبار و وجاهت وصلت مى‏کنند و به سراغ بزرگان مى‏روند و کسانى را مى‏خواهند که بر آنها تکیه کنند و به آنها افتخار کنند، برابر نیستند.

 اینها ذلیل همین تعلق‏ها و اسیر همین ضعف‏ها مى‏شوند و دنباله مى‏شوند، که نقطه ضعف‏ها آدمى را به دنبال خود مى‏کشاند. مى‏گویند شترى خوابیده بود. روباهى مى‏گذشت، به شتر روى آورد و با دم شتر بازى آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد.

 شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب مى‏خورد. گربه‏اى این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کرده‏ایم!

 راستى که ضعف‏ها و تعلق‏ها آدمى را به ذلت مى‏کشاند و وصلت‏هاى ذلیل کار جوانمردان نیست. و اگر غفلتى آن را فراهم کرد و وسوسه‏اى آن را پخت، ادامه نمى‏یابد و با رنج همراه مى‏شود و با درگیرى بریده مى‏شود.

 مرد زندگى با کسى همراه مى‏شود که به این مرد افتخار کند، نه آنکه وثاق و پیوندى را به گردن بگیرد که او را به دنبال بکشاند و در ذلت بنشاند. کسى که مى‏خواهد در کلاس ازدواج بیاموزد، با کسى که مى‏خواهد از توشه‏ى ازدواج نواله بخورد و افتخار جمع کند، برابر نیستند.

 بیشتر آنچه که بدى و مشکل ازدواج قلمداد مى‏شود، مثل سختى‏ها و برخوردها و توقع‏ها و انتظارها و درگیرى‏ها و گرفتارى‏ها، در واقع همین بدى‏ها، خوبى و میوه‏ى خوب ازدواج هستند. این آدمى است که باید از حادثه‏ها، از برخوردها و از درگیرى‏ها بیاموزد و از آنچه که آموخت، راهش را مشخص نماید و بر حماقت و اشتباه خود پافشارى نداشته باشد. آدمى مى‏تواند حتى از بن‏بست‏ها بیاموزد که راه کجاست و چگونه باید بازگشت و حلقه‏ى زنجیر را باز کرد و بدون سماجت ولج در آوردن، با تفاهم و محبت و مدارا در راه گام برداشت. بیشتر مشکلات ازدواج از همین کله شقى‏ها و لج در آوردن‏ها آغاز مى‏شود و سپس این زخم‏هاى کهنه، عفونى و ملال‏آور مى‏گردد و به طلاق و جدایى مى‏انجامد.

 اگر کودکى را مى‏بوسم و او فریاد مى‏زند و فرار مى‏کند، نباید لجاجت کنم و اشکش را در آورم. اگر شوخى و مزاحى را با دوستى آغاز مى‏کنم، نباید به ناسزا و دشمنى بکشانم. این زیاده روى‏ها و حد نگه نداشتن‏ها، باعث درگیرى و خستگى و جدایى مى‏شود تا آنجا که حضور تو غنیمت نیست و ملال‏آور است.

 این را هم بگویم، به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا مى‏کند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد مى‏شود، که درگیرى‏ها را زیادتر مى‏کند. پس به گونه‏اى تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنى‏ها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادت‏ها به زندگى تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگى زندگى دیگران مى‏تواند باشد. تو در جمع آنها به گونه‏اى سخن بگو که توقع‏ها کم و تحمل‏ها زیاد بشود و از مشکلات زندگى بهره بردارند و با سختى‏ها هم راحت باشند، چون؛ رنج و راحتى، در ظرفیت قلبى و در پختگى برخوردها است. گاهى آدمى با تمامى راحتى‏ها در رنج است و غصه مى‏خورد و گاهى با همه‏ى رنج‏ها راحت است و بهره برمى‏دارد و پاداش مى‏گیرد.


  ?- آثار ازدواج

 

 در نگاه قرآنى ازدواج همسران با اثر سَکَنَ و آرامش?، با اثر لباس و پوشش? و با اثر حرث و بهره بردارى? آمده است. همسران، فوران‏هاى عاطفى و جنسى و فراغت‏هاى وسوسه انگیز و کابوس‏هاى مزاحم و انتظارهاى ملال‏آور و حرف‏هاى ناگفته و پرگویى‏هاى بى‏حساب را، مهار مى‏کنند و تعادل و آرامش و تمرکز و تصمیم‏گیرى را آسان مى‏سازند.

 این درست است که در فرهنگ‏هاى آزاد غربى و شرقى با برخوردهاى آزاد، گره‏ها به گونه‏اى دیگر گشوده مى‏شود و خانواده شکل نمى‏گیرد، ولى آن وقت که خانواده شکل مى‏گیرد، سرد و خاموش و حتى سیاه و مصلحت آلوده است. پس مناسب‏تر همین است که با آموزش‏هاى دبستانى و راهنمایى و عالى، زمینه‏ى شناخت نیازهاى همسران و روش تأمین نیازها، فراهم شود تا این که محبت و خشونت و یا سکوت و کلام و یا قهر و صلح و یا برخوردهاى سازنده و خرابکار را بشناسند و از انفجارهاى پیاپى نیروها، به ساخت و سازى مناسب برسند و از تخلیه‏ى بى‏حاصل نیروها، غنیمتى فراهم سازند.

 در بیان قرآنى نمى‏گوید همسرى با همسر آرام مى‏شود، که مى‏گوید: لِتَسْکُنُوا اِلَیْها?، نه لتَسکنوا بها. آدم‏ها و تمامى دنیا نمى‏توانند دل بزرگ یکدیگر را پر کنند، اما در کنار یکدیگر و همسو و همراه یکدیگر، به تعادل و سکونى دست مى‏یابند.

 نکته‏ى دوم، لباس و پوششى است که ازدواج براى دو طرف مى‏آورد و ضعف‏ها و بدى‏هاى آنها را مى‏پوشاند و زخم‏هاى آنها را مى‏بندد. در واقع آنجا که محبت و علاقه شکل مى‏گیرد، تو با عیب گویى و باز کردن زخم‏ها شروع نمى‏کنى، که با مدارا و درمان و پنهان کردن و پوشاندن آن، از شیوع و گسترش آن جلوگیرى مى‏نمایى تا شماتت‏ها کنترل شود و دور از دشمنى‏ها و حسادت‏ها و شماتت‏ها و تحقیرها، مداوا و درمان صورت پذیرد. قرآن در مورد غیبت از همین عنصر محبت و عشق و ایمان کمک مى‏گیرد و خطاب به مؤمن عاشق مى‏گوید: چگونه یکى از شما گوشت برادر مرده خود را مى‏خورد و از او مى‏کاهد?. چگونه با رفتار و حرف‏ها و اشاره‏ها او را در دل و چشم دیگران حقیر و ناچیز مى‏نماید. او را که مرده و در جمع نیست چگونه با دهان خود، کم مى‏کند و ناقص مى‏نماید.

اساس محبت و علاقه، باعث پوشش و درمان مى‏شود و خیر الساترین?، آنجاست که پوشاندن، بـــه درمان کمک مى‏کند.اما اگر پوشاندن به گسترش درمان نینجامد، این ستر و پوشش و این لباس و نهفتن، کار خوبى نیست، که کارساز نیست و ضایعات بیشترى مى‏آورد.

 نکته‏ى سوم، حرث و کشاورزى و یا حرث و کشتزار و یا حرث و کِشته‏ى آدمى است، که حرث به معناى مکان و حاصل و اسم مصدر آمده است و ازدواج، این حاصل‏ها را مى‏سازد و جمع مى‏کند و نگه مى‏دارد.

 کسى که زمینى دارد و بذرى دارد و نیازى دارد که اینها را زیاد کند و بارور سازد، باید آفت زدایى داشته باشد، باید زمینه سازى داشته باشد و شخم و شیار را آورده باشد، باید نظارت داشته باشد تا علف‏ها سبز نشوند و دهان‏هاى مزاحم نیروى زمین را نبرند و توان بذر را نگیرد و باید پس از این همه، حاصل را جمع کند و نگهدارى نماید.

 دو طرف ازدواج و مرد و زن باید در این مجموعه فعال باشند و هر دو کار کنند. ازدواجى که هر دو طرف بیدار باشند و توجه داشته باشند هیچ مشکلى ندارد، حتى اگر یکى از دو طرف بیدار و حلیم و فعال باشد مى‏تواند کارگشا باشد. اما اگر دو طرف بى‏توجه باشند، نه آفت‏ها را بشناسند و نه زمینه‏ها را آماده کرده باشند و نه حاصل را جمع آورى نموده باشند، ناچار شیطان صفت‏ها و چپاول‏گرها، حاصل آنها مى‏ربایند و بهره‏ها را به یغما مى‏برند.ص ??-??



      
?-    کافى، ج ?، ص ??.

?-     وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنُوا الیها... روم، ??.

?-     هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَکُمْ... بقره، ???.

?-     نساءُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ... بقره، ???.

?-     روم، ??.

?-     و لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. حجرات،

?-بل لانک یا ربِّ خیر الساترین، مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه

 

کتاب روابط متکامل زن و مرد اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین .صاد را ازاینجا دانلودکنید.

 


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • نگاهی به تاریخ یهود
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •