بسم الله
با سلام تصمیم دارم این وبلاگ را گروهی با قالب و امکانات بالا راه اندازی کنم
لطفا در انتخاب قالب و .... کمکم کنید.
متشکرم
از کتاب صراط
.....مشتاقهایى هستند که مىسوزند و با صمیمیت و درد و رنج مىپرسند؛ چه کنیم که براى خدا باشیم؟
چگونه در خودمان عشق و ایمان بسازیم؟
از کجا و با چه وسیلهاى مىتوانیم حرکتها را و محرکها را کنترل کنیم؟
و از راه نزدیک به مقصد برسیم؟
اینها خیال مىکنند که باید در خودشان عشقى بسازند و یا حرکتى ایجاد کنند، غافل از اینکه این همه را دارند. تمامى وجودشان سوز و شور است. تمامى وجودشان حرکت است. مگر از صبح تا شام بىکار هستند؟ و مگر این همه رنج و کار، بدون عشق و نیرویى جوشنده، امکان دارد؟
ما عاشق آفریده شدهایم و نه تنها عشق، که حرکت را، که فعالیت را با خود داریم.
ما عاشق آفریده شدهایم.
عشق را داریم، ولى معشوقهامان را انتخاب مىکنیم. عشق همیشه هست، آنچه که جابجا مىشود معشوقها و محبوبها هستند. در فاصلهى تولد تا مرگ، عشق همیشه جارى است و حرکت همیشه برپاست. ما نمىتوانیم از آنها جدا شویم که اینها در ساخت ما، در ترکیب ما حضور دارند. ما تنها مىتوانیم خودمان را با معشوقهامان مقایسه کنیم، و ما مىتوانیم معشوقهامان را با یکدیگر مقایسه کنیم و با این دو مقایسه، عشقهامان را رهبرى کنیم و معشوقهامان را انتخاب نماییم. ما گذشته از عشق و سوزمان، با فکر و شعور و با سنجش و مقایسه هم همراه هستیم، تا هنگامى که فقط از همان عشق و همان حرکتمان استفاده مىکنیم و تسلیم عشق و شورمان هستیم و دنبال هوسمان مىگردیم، ناچار به بحرانها و درگیرىهاى درونى مبتلا مىشویم.
در برابر سؤالهایى که مثل کنه مىچسبند، عاجز و ناتوان مىمانیم که چرا دنبال این رفتى؟ و چرا از میان همه این را برداشتى و چرا خودت را تسلیم کردى؟
مگر اینکه از سؤالها فرار کنیم و خودمان را به شلوغىها و سرگرمىها بسپاریم و یک لحظه خلوت را و یک لحظه سکوت را هم تحمل ننماییم، ولى این فرار و سرگرمى هم همیشه آراممان نمىسازد و این مانى بزرگ هم براى همیشه نمىتواند رنگمان کند. فرار کارى نمىکند، هنگامى که ضعیفتر شدى، دستگیر مىشوى. امروز تا قدرت دارى، دست به کار شو.ص??-?
.....
عظمت کار براى آنها که نظم را فهمیدهاند، دیگر وحشتى نمىآورد. این درست است که تو بىنهایت راه در پیش دارى، ولى در هر لحظه بیش از یک گام برایت نیست. نظم به تو کمک مىکند که بفهمى گام اول را از کجا بردارى و سپس گامهاى بعد را. این درست است که کارهاى زیاد داریم، ولى گرفتارى ما در هر لحظه بیش از یک کار نیست و آن مهمترین کار است، نه تمامى آن همه کار. و همین مفهوم از نظم، تو را قادر مىسازد که اهمیتها را بشناسى و از جایى شروع کنى.
یک ساختمان عظیم را تو در یک لحظه نمىسازى. این ساختمان را و این کار را تنظیم مىکنى و تحلیل مىکنى تا آنجا که بفهمى چقدر مصالح مىخواهى و چقدر افراد و نیرو مىخواهى و مىفهمى که این مصالح و این افراد را از کجا تهیه کنى. و اینجاست که سرچهارراه مىآیى تا عمله جمع کنى و دنبال چوب مىروى که دستهى کلنگ و بیل را محکم بسازى. و اینجاست که تو، تویى که تمامى ساختمان را مىشناسى، در گامهایت آنقدر آسوده هستى که گویا جز همین یک گام، کار دیگرى برایت نیست. و این تویى که آماده شدهاى و مسلط هستى.ص??-??
..... با این دید معجزات، طبیعتهایى هستند که با آن مأنوس نشدهاى و علیتهایى که آنها را نشناختهاى و طبیعت، معجزهاى است که با آن آشنا شدهایم و انس گرفتهایم.ص??
....
آنچه که در ما اثر مىگذارد و ما را به راه مىاندازد، باید اینها را مشخص کرد و نوشت. پول، عنوان، زیبایىها، قدرتها، تشویقها و تهدیدها و هزار عامل دیگر در ما مؤثر هستند.
اینها را جمع مىکنیم سپس تنظیم مىکنیم و دستهبندى مىنماییم که این همه بت و این همه معبود چند دسته هستند.
در آیهها مىبینیم که این بتها گاهى هوى و نفس ما هستند، که مىگوید: أَرَأَیْتَ مَنْ اِتَّخَذَ اِلهَهُ هَواه.1
و گاهى قدرتها و طاغوتها و خلقى هستند که ما را به خویش مىخوانند. عبدواالطاغوت.2 ان کان آباؤکم و ابناؤکم...3
و گاهى زیبایىها و جلوههاى دنیایى هستند که ما را اسیر مىسازد. الناس عبیدالدنیا.4 و زُیِّنَ للنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ البَنِینِ و القَناطِیرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ.5
و گاهى شیطانى است که وسوسه مىکند، نفس را تحریک مىنماید و دنیا را جلوه مىدهد و تو را به هر طرف مىکشاند و بنده مىسازد. أَلَم أَعْهَدْ الَیْکُم یا بَنی آدم أَن لاتَعْبُدُوا الشِّیطان.6
اینها، بتها و معبودهایى هستند که در ما جریان گرفتهاند و ما را به بند کشیدهاند. اینها واسطههایى هستند که ما را در خویش نگاه داشتهاند.
با فکر و ارزیابى ما، اینها مشخص مىشوند و شناسایى مىگردند که چه مىدهند و چه مىگیرند و چه سود مىرسانند و چه کم مىکنند.ص??-??
.....کسانى که شغل ثابتى براى خود دارند، نمىتوانند دستورهاى تغییر دهنده را بپذیرند.
باید با نقش ثابت و بدون هیچ گونه پیش جستن و شغل ثابت گرفتن، آمادهى دستور بود و مهمترها را مشخص کرد تا بتوان ولایت را پذیرفت.ص??
.....خشنودى ما از آنها به خاطر این است که حساب نمىکنیم چه از دست مىدهیم، در حالى که خسارت تنها با ثروت و قدرت و لذت، حساب نمىشود که انسان خودش در این وسط باید حساب شود، که سرمایههاى او هم نمودار کننده سود و زیان او هستند.ص??
.....
داستان آنهایى که جز خدا تکیهگاهى گرفتهاند همچون داستان عنکبوت است که براى خودش تکیهگاه و خانهاى گرفته است. سستترین خانهها، خانهى عنکبوت است. کاش مىدانستند.
این قرآن است که انسان را با معبودهایش مقایسه مىکند و ارزش و قدرش را نشانش مىدهد که: أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ. آیا آنچه که ساختهى خود توست و حتى به خاطر توست مىپرستى.
و باز این قرآن است که این معبودها را با خدا مقایسه مىکند و تو را به چهار تکبیر که در اذان مىگویى مىکشاند. تو خدا را از هوسهاى خودت، از جلوههاى دنیا و از حرفهاى خلق و از وسوسههاى شیطان بالاتر مىبینى و به او روى مىآورى و به شهادت توحید مىرسى و او را حاکم مىگیرى.ص??-??
کتاب صراط (دیداری تازه با قرآن) اثر استاد علی صفایی (ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.
از کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم
..... انسان و انقلاب
با توجه به اصل ترکیب و اصالت انسان و آزادى و انتخاب او،
و با توجه به نقش انسان در تاریخ و حاکمیت انسان بر تاریخ و جامعه و محیط،
و با توجه به نظام علّیّتى و علمى هستى، مىتوانیم تمام تاریخ انسان را بفهمیم و مىتوانیم آیندهى او را پیش بینى کنیم؛ چون انسان آزاد پا در راهى حساب شده دارد که مىتواند درگیر شود ولى نمىتواند با درگیرىها ادامه بدهد، مجبور است بازگردد.
در هستى حساب شده و در جامعهى مرتبط، هنگامى که یک واحد از جاى خود جدا مىشود از عدل فاصله مىگیرد و با ظلم پیوند مىخورد ناچار به حدود و بندها برخورد خواهد کرد و به درّهها خواهد افتاد.
این ظلم، این فسق، این بیرون افتادن از جایگاهها نظامها را مىشکند و نظامى تازه مىسازد و این نظام تازه وابسته به انتخاب و رهبرى انسان است که آیا همراه حدود باشد و یا درگیر با آنها.
آنچه در دورههاى گوناگون تاریخى نقش فعال را دارد همین ظلم، همین فسق3، همین بیرون افتادن از حدود و جایگاهها است که نتیجهاش انقراض آنهایى است که شروعش کرده بودند و البته این دور نهایى درگیرى است که خود نظام هستى و «مرصاد» جلوگیر آنهاست، ولى پیش از این مرحله ناچار آنها که از راه بیرون افتادهاند با کسانى روبرو خواهند شد که پاسدار راه هستند و رهبرانى بیدار و انسانهایى مبارز و انقلابى.
اینها که به راه افتادهاند پیمان دادهاند که خلیفه اللَّه باشند و پیمان دادهاند که برتجاوزها قرار نگیرند و آرام نشوند هنگامى که یاورى دارند. و پیمان دادهاند که از بطن حادثهها و در شب تاریک جزیره یاورها را بیرون بیاورند، اگر چه یاورشان نیست.
دوستى با خدا همانطور که بهرههاى عظیمى در خود گرفته است، غرامت سنگینى هم دارد.
آنچه خدا تعهد کرده به عهدهى آنهایى قرار مىگیرد که با او تعهد کرده و با او پیمان بستهاند.
این على است که باید عهدهى خداى را عهده دار شود و رزق تمام خلق را به دوش بگیرد. براى آنها نیازهاشان و شناخت و یقین و عشق و وسعت و قرب را فراهم آورد و در برابر آنها که تجاوز کردهاند سنگر بگیرد و هیچ سستى به خود راه ندهد، که او در راه است و در راه وحشتى نیست بر فرض رهروى نباشد راه هست صراط هست و مرصاد هست و خدا و قیوم بر راه و بر صراط و بر مرصاد پاسدارى دارد.
با توجه به این اصل ترکیب و نقش حاکم انسان و نظام علّیّتى هستى، مىتوانیم تمام تاریخ انسان و از جمله درگیرىها و مبارزههاى او را بفهمیم و مىتوانیم انسان انقلابى را محک بزنیم.
آنها که مىخواهند تاریخ انسان را با یک جبر و با یک بُعد انسان توضیح بدهند و تحلیل کنند، گمراه خواهند شد و به بنبست خواهند رسید.
درگیرىهاى اجتماعى انسان همانند درگیرىهاى فردى او فقط از نظام روابط تولیدى مایه نمىگیرند و در نزاعهاى طبقاتى خلاصه نمىشوند. این درگیرىها فقط به خاطر هدف رفاه و در شکل انقلابهاى خونین یا همراه تلقین و فشار و سازماندهى سربازخانهاى نیستند. ضرورت مبارزه فقط با قوانین تحولى تاریخ روشن نمىشود، همانطور که با احساس انسانى و با ضرورت تکاملى و با نهادهاى سنتى روشن نمىشد.
آنها که در مبارزهها قلّههاى بلندترى خواستهاند، اینها نمىتوانند با احساس انسانى، مبارز بسازند؛ چون این احساس، بالاتر از حقوق بشر نمىزاید و در برابر احساسهاى دیگر انسان تاب تحمل ندارد، از پاى مىافتد. آنها که با تلقین و با تکیه بر این احساس مىخواهند به محرومان برسند و به خلق محروم صدقه بدهند اشتباه کردهاند.
اصولاً خلق نیازى به صدقه رسانى ندارد. او خودش به اندازهى خودش هست. هنگامى که بفهمد از او گرفتهاند و هنگامى که عینیّت برایش مفهوم شود و به ذهنیّت برسند و هنگامى که گذشته از اینها بفهمد مىتواند غیر از این باشد، آن وقت آرام نمىگیرد، که عصیان مىکند و حتى ضعف و ترسش او را به قدرت مىرساند و مسلحش مىکند و راهش مىاندازد.
یک پرنده هم هنگامى که به خانهاش هجوم مىآورى، با تمام ضعفش گارد مىگیرد و با منقارش حمله مىکند.
آنچه قدرتها را استوار مىکند و بزم فرعونها را گرم مىکند جهل و تاریکى مردم است؛ همین که پر شدند و سرشار شدند و در نور، خودشان را دیدند که کمتر از فرعون نیستند، دیگر خودشان فرعون مىشوند و براى او آب نمىبرند.
همانطور که گذشت، ظلم و فشار، درگیرى و عصیان را مىزاید و همین است که مىگویند با کفر مىتوان حکومت کرد، ولى با ظلم هرگز.
البته هر قدر بینش ما از ظلم، عمیقتر و گستردهتر شود، درگیرىها گستردهتر خواهند شد. ما گاهى ظلم را در این مىبینیم که نان ما را گرفتهاند و لباسمان را بردهاند و شکممان را خالى گذاشتهاند و گاهى حتى مىبینیم که مغزخالى ما و قلب کویر ما و اندیشهى تاریک ما و روح تنگ و ضعیف و ناتوان ما و وجود بىشخصیت ما، همه و همه مظلوم هستند و همه را خالى گذاشتهاند و بارش را بردهاند که زیر بارم ببرند، اینجاست که حتى اگر نان هم به من بدهند با آنها درگیر مىشوم که از نیرویم بار نکشند، حتى اگر علوفهام را هم آماده کنند برایشان پشگل هم نمىاندازم و گولشان را نمىخورم، که من خودم را شناختهام که بیشتر از آب و نان هستم و آنها را شناختهام که ستمگر هستند تا آنجا که اگر زمین کویرى ببینم ظلم آنها را مىبینم و اگر کوه لختى را ببینم چپاول آنهارا مىبینم و اگر رنگ زردى و روح خستهاى را ببینم ظلم آنها و نبود تربیت را مىبینم.
این چنین برداشتى از ظلم است که بلالهاى تاریخ را با عُمَرهاى تاریخ، نه با فرعونها و عثمانها، که با عُمَرها، عُمَرهایى که حتى از انوشیروانها عادلتر هستند درگیر مىکند.
بلال حتى براى عمر اذان نمىگوید، که ظلم را محدود نمىبیند. مغزى که از نور و دلى که از شور خالى شده، مظلوم است و آنها از حاکم، آقا بالاسر نمىخواستند. حاکم بایست مغز و قلب و عقل و روح آنها را با شناخت و احساس و سنجش و وسعت و قدرت همراه مىساخت.
آنها که شمارهى وجودى خود را شناختهاند به این لباسهاى تنگ و کوتاهى که اینها برایشان، براى به کار گل گماشتنشان فرستادهاند، قانع نخواهند شد.
اینها زود از مکتبها و درّهها و باتلاقها مىگذرند. کسانى در پوشاک فروشى معطل مىشوند و لباسها را به تن مىکنند تا بفهمند و سالها مىمانند تا تحقیق کنند، که شمارهى خودشان را نمىدانند و یا با کسانى روبرو شدهاند که از شماره لباسها بىخبر هستند.
مدعى مکتبى که مىداند چه دارد و تویى که مىدانى چه مىخواهى، دیگر معطلى و وقت کشى نخواهید داشت. این بینش و این دید، در تو قدرتى مىسازد که به پا بایستى و این شناخت در تو عشقى و حرکتى را مىزاید که عقیم نمانى، زاینده و مبارز و انقلابى باشى.
و این انسان انقلابى با انسانهاى دیگر تفاوتها دارد:
هم در مبناى انقلابش،
و هم در خواستههاى انقلابىاش،
و هم در نوع سازماندهىاش و سازمان پذیرىاش،
که مبناى انقلابش ظلم وسیع است و خواستهاش رزق گسترده و خاستگاهش حتى سرزمین رفاه و آزادى و نوع سازماندهىاش، نه سربازخانهاى و بکن نکن و انضباط بىحساب، که مهرهها خود باید انتخاب کنند و در آزادى به یکدیگر وابسته شوند و با شناخت اهمیّتها و عهدهدارى تربیتها هماهنگ گردند و سازمان بگیرند.
اینها در محکومترین چهرههاشان، مهاجمترین چهرهها را دارند و اینها همیشه پیروزند. در تاریکترین لحظهها در کنار خط حاکم و خط ظلم، خط دیگر را مىگذراند و راه دوم را مىسازند تا زمینهى انتخابها فراهم شود.
این کار اول اینهاست و سپس این مهرههاى زنده و این کادر آگاه، به آن نوع سازماندهى مىرسند که هر کس با اهمیّتها و تربیتها با دیگران هماهنگ شود، نه با امر و نهىها و انضباطها.
و چنین نوع سازماندهى فقط در جمعى امکانپذیر است که هر واحد آن؛ هم کارمند و هم مدیر، هم رعیت و هم راعى باشد؛ که: «کُلُّکُمْ راعٍ و کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعْیَتِهِ».
این جمله از یک نوع جمع عالىتر و یک نوع رهبرى و سازماندهى دیگر خبر مىدهد که هنوز هم نمىفهمندش. چرا؟ چون انضباط و دیسیپلینى را ترجیح مىدهند که بىدرد سر است.
اینها راه سریع را مىخواهند، نه صحیح را. اینها نظم را مىخواهند و سرعت را، حتى اگر بر خلاف نظام انسان باشد و نفى و مسخ او.ص???-???
کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.
از کتاب روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها
......نگاهى کلى
هیچ شده که در جمعها و نشستها، شاهد درگیرىهاى چند ساعته و کینههاى گره خورده، باشى؟ گرههایى که چندین سال باز نمىشوند.
من زیاد شاهد بودهام و مىدیدم که خیلى ساده، یک ارزش، یک عقیده، یک آدم، یک مکتب، زیر تیغ انتقاد مىرفت... و نقد تا آن حد مبتذل مىشد که شکل صورت و دماغ قلمى یا احوالپرسى او مىتوانست میاندار نقد باشد.
باز زیاد به از خود راضىها و خود خورها مىرسیدم یا لااقل این دو حالت خود رضایى و خود خورى را در خود احساس مىکردم.
آن شهادتها و این احساسها، مرا وادار کرد تا به سوى معیار و اندازههایى براى نقد رو بیاورم و همچون کسانى که اشتباه حواس را باور کردهاند در جست و جوى ابزار علمى و غیر متأثر و ثابتى، آستین بالا بزنم.
من براى نقد خودم و جلوگیرى از غرورها و خود رضایىها، راههاى زیادى داشتم؛ چون بازدهى را با دارایىها مقایسه مىکردم؛ چون خودم را با نامردهایى مقایسه مىکردم که براى هیچ از خود مىگذرند؛ چون خودم را با خودم مقایسه مىکردم که در راه گنگ گرفتهى خانهام و بیمارى فرزندم، از هیچ مایه مىگرفتم و...
در کنار این همه راه براى شناسایى و ارزیابى و نقد خودم، یک راه ساده داشتم. هر چه مرا خوشحال مىکرد و یا رنج مىداد، من همان بودم، همانقدر بودم.
به خودم مىگفتم، تو فریب کارهاى بزرگ و کوچک و حرفهاى ریز و درشت را نخور. تو درست همانى هستى که تو را خوشحال و یا رنجیده مىسازد.
براى نقد و ارزیابى دیگران؛ چه دوست و چه دشمن، چه همراه و چه سنگ راه، آنها را و کردارهایشان را، با هدفشان مىسنجیدم و هدفها را با روشى که در این نوشته آمده مىتوانستم نقد بزنم و ارزیابى کنم.
براى نقد مکتبهایى که مثل قارچ سبز مىشدند، به آنچه که مىدهند و به نیازهایى که تأمین مىکردند، نظر داشتم ...
این شکل ابتدایى کار بود. آن هنگام که شروع کردم، نقد در وسعت چشم گیرترى نمودار شد تا آنجا که نقد نقد و نقد ارزشهاى ثابت براى نقّادى، در قلمرو نقد درآمدند.
در این نوشتهها پس از بررسى مفهوم و ضرورت نقد به معیار و روش نقد، نظر شده. آنگاه هدفها و سپس مکتبها و سپس آدمها و عملها، از راههاى گوناگونى، انتقاد شدهاند. دربارهى نقد شناخت و نقد هنر هم، جدا، کارهایى ادامه مىیابد.
آنچه در این نوشتهها مطلوب است، نزدیک کردن راههاى دورى است که عمرها را مىبلعند و جدا شدن از گذشتها و نرمشها و از سخت گیرىها و خشکىهایى است که در حق خویشتن و دیگران داریم؛ سختگیرىها و نرمشهایى که بارورى و شکوفایى ما را تهدید کردهاند و باعث شکستهاى بىحساب و یا رویشهاى بىتناسب گردیدهاند.ص??-?
..... ?- نیازها
انسان همراه بیشتر طلبى و بهتر طلبى و تنوع خواهى، به نیازهاى عظیمى مىرسید.
این نیازهاى بزرگ، او را به اجتماع وادار مىکردند و در جامعه گره مىزدند.
در جامعه رابطهها و داد و ستدهایى وجود دارد که از نیازهاى انسان، الهام مىگیرند. این رابطهها ضرورت تدبیر و رهبرى و تنظیم و خط مشى را پیش مىکشند، تنظیمى هماهنگ با نظام هستى و تدبیرى هماهنگ با ترکیب و استعدادهاى انسان. آنچه با این هر دو هماهنگ نباشد، عامل درد و رنج و انهدام و نابودى جامعه و انسان است. سوخت هر ماشین باید با ساخت آن هماهنگ باشد وگرنه آن را مىسوزاند و منهدم مىسازد.
با این معیار به راحتى مىتوانیم مکتبهاى زیادى را کنار بگذاریم؛ چون آنها یا به تنظیم و تدبیر توجهى ندارند و یا در این تنظیم و تدبیر، به هماهنگى آنها با هستى و با انسان توجهى ندارند، در حالى که انسان حتى در سادهترین نیازهایش، حتى در یک لقمه خوراک و یک قطعه لباسش، با تمام هستى رابطه دارد.
ما در یک هستى و جهان نظام یافته و علمى و علیّتى زندگى مىکنیم، جهانى که تمام پدیدههایش به هم گره خوردهاند.
در این جهان، حتى حرکت الکترونهاى مغز تو و تشعشعات وجود تو، بر روى دورترین ستاره اثر مىگذارد و از دورترین ستاره اثر مىپذیرد.
در این هستى مرتبط و هماهنگ، انسانى که جزیى از این جهان و در رابطه با تمامى جهان است، نمىتواند بىتوجه به این هماهنگى، هر گونه که مىخواهد، خیز بردارد و هر کار که مىخواهد بکند.
قراردادهاى اجتماعى او مادام که در رابطه و هماهنگ با این نظام و با این استعدادها نباشند جز زنجیر انسان و انهدام جامعه چیزى نخواهند داشت.
انسان، با تمام هستى رابطه دارد، اما به تمام این رابطهها آگاهى ندارد. هنوز چراغ علم او اینقدر شعاع ندارد که تمام این رابطهها را روشن کند و نمىتوان با این چراغ گرد گرفته راه رفت، حتى نمىتوان یک لقمه غذا خورد؛ چون یک فساد در این هستى مرتبط، یک فساد نیست و در یک گوشه حبس نمىشود که تمام نسلها را آلوده مىکند و زمین و دریا را به گند مىکشد. و انسان چارهاى ندارد، جز مرگ و یا هماهنگى.
در این مرحله ناچار ضرورت آگاهى به تمام رابطهها مطرح مىشود، حتى این آگاهى باید پیش از کوچکترین رابطهى انسان با هستى بدست آمده باشد.
شاید شاهد جمعى بودهاى که لباسشویى و یا ماشین آبگیرى و یا وسیلهاى دیگر خریدهاند. اینها خیلى با احتیاط به اجزاء آن دست مىزنند. اگر بچهى فضولى بخواهد آن را به برق بگذارد، همه از جا مىپرند و داد مىزنند و مىگویند صبر کن تا راهنمایش را ببینیم.
اینها پیش از هر اقدام به راهنما، به کتابى روى مىآورند که طرز کار را آموخته باشد؛ چون مىدانند، یک برخورد ناشیانه با سوختن وسیله، یکى است.
پس چگونه مىتوانیم در این هستى مجهول، این انسان غریب را به هر رابطهاى اجازه بدهیم، پیش از آنکه به آگاهى رسیده باشد و یا از آگاهى، راهنمایى گرفته باشد.
آیا این فاجعه را مىتوانیم بپذیریم که تمام انسانهاى تاریخ باج راحتى آخرین انسانى را بپردازند که مىتواند با آگاهى تمام در این هستى حساب شده و نظام یافته گام بردارد.
انسان با تمام هستى رابطه دارد و به این رابطهها آگاهى ندارد، در نتیجه چارهاى برایش نیست جز برخورد و بهره بردارى از آگاهى که تمام هستى را در دست دارد و تمام رابطهها را مىشناسد...
حتما این چنین آگاهى وجود دارد، به دلیل این که ضرورت دارد. همانطور که انسان معتقد است که براى او سوختهایى وجود دارد، به همین دلیل که ضرورت دارد.
در این هستى نظام یافته حتماً به دلیل ضرورت مىتوان در جست و جوى آگاه، راه افتاد و آن را یافت و از او پذیرفت.
هر نوع فکر دیگر، بیش از اغفال و وسوسهى انسانى نیست که جز یک راه پیش پا ندارد. یا باید نظام را در هستى نفى کنیم و جهان را، جهانى بىبند و بار قلمداد کنیم که هر کس مىتواند در آن طشت بیندازد و هر کس مىتواند در آن لُکّه برود و خیز بردارد و یا باید در جهان نظام یافته پیش از هر رابطه، این آگاهى را داشته باشیم و یا باید با آگاه و مطلعى پیوند بخوریم.
از آنجا که نظام هستى، در تجزیه هم به مرحلهى بهرهبردارى رسیده و علم بر آن استوار گردیده و از آنجا که امکان آگاهى در این وسعت براى یک انسان که هیچ، براى تمام انسانها هم نیست، چارهاى نیست جز کشف وجود آگاهى که حتماً به دلیل ضرورتش در این هستى منظم وجود دارد.
امروز به دلیل نظام هستى، به این یقین رسیدهاند که هر آفتى، دشمنش را با خودش همراه دارد و هر دردى، درمانش در کنارش هست؛ چون این درمان ضرورت دارد و هستى نظام دارد و از هماهنگى برخوردار است.
ضرورت و نظام هستى دلیل وجود آگاهى است که باید هر مکتبى، پیش از هر گونه تنظیم و تدبیر، با او رابطه داشته باشد.ص??-??
کتاب روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.
از کتاب روابط متکامل زن و مرد
.....اگر شیطان از دریچهى شهوت و غضب ، از دریچهى نفس و زینت های دنیا داخل مىشود و اظهار مىدارد:
لَأُغْویَنَّهُمْ وَ لَأُزَیِّنَنَّ لهم?؛ که هر آینه آنها را اغواء مىکنم و براى آنها زینت مىبخشم، پس باید با محبت خدا و با بصیرت و معرفت ، راه شیطان را بست و هم زمان به تأمین نیازها پرداخت و به ازدواج و تشکیل خانواده روى آورد، تا با اُنس و عاطفه و کانونهاى گرم خانواده از اغواء و فریب شیطان جلوگیر شد و به تربیت و سازندگى آنها پرداخت.تابحران عاطفه وفشار جنسى وگرفتاریها ? ُُطعمه براى دشمنان قسم خورده فراهم نسازد و فرزندان گرفتار اسلام را در دست کفر و الحاد و فساد و تباهى و خود فروشى و وطن فروشى، اسیر ننماید. ص??
?-حجر،??.
......? - ارزش ازدواج
رفتار و عمل آدمى را مىشود با آثار آن ارزیابى کرد، و مىشود با انگیزه و نیّت و هدف و جهت آن به ارزش رسید.
از آنجا که کارهاى انسانى در بینش و دل آدمى ریشه دارد و در جامعه و هستى اثر مىگذارد، مىتوان به این هر دو عامل ارزیابى توجه نمود.
دو عمل مساوى از دو نفر آدم، مثل دو ازدواج، دو انفاق و احسان و حتى دو شهادت، برابر نیستند. کسى که به خاطر خستگى از دنیا به شهادت روى مىآورد با کسى که با فراغت و آزادى و حتى با اشتیاقها و علاقهها روى مىآورد برابر نیستند.
کسى که براى راحت شدن از سماجت فقیر، دِرهمى مىبخشد با کسى که مىخواهد گذشت و احسان را درس بدهد و بخشش و جوانمردى را بیاموزد یکسان نیستند. به همین خاطر در روایت نبوى آمده؛ لا عمل الاّ بالنِّیَّة و لا نیَّةَ الاّ باصابة السنة?؛ هیچ عملى بدون نیّت و بینش نیست و تحقق نمىیابد، همان طور که نیّت جز با سنّت و همراهى سنّت شکل نمىگیرد. در این روایت ارتباط عمل با نیّت و سنّت مطرح مىشود و همین باعث مىشود که عمل ازدواج با توجه نیّت دو طرف و با توجه به همراهى با سنّت رسول به ارزش برسد.
در واقع عمل آدمى مثل اسکناس است و ارزش اسکناس به پشتوانهى آن است. دو پرنده، دو انسان طبیعى، با یکدیگر جفت مىشوند اما ازدواج و پیوند آنها که از سطح عادتها و غریزهها بالاتر رفته باشند و در حد وظیفه آمده باشند، در آسمانها و در عرش خدا بسته مىشود و خدا آن را مىپذیرد و بر مىدارد.
آنها که به خاطر تمامى نیازها و تمامى ابعاد وجود خویش براى زناشویى، براى انس، براى شناخت کسرىها و ضعفها و بهره بردارى از برخوردها و استقامت در مشکلات ازدواج مىکنند، با آنها که به خاطر عادت و یا به خاطر کسب اعتبار و وجاهت وصلت مىکنند و به سراغ بزرگان مىروند و کسانى را مىخواهند که بر آنها تکیه کنند و به آنها افتخار کنند، برابر نیستند.
اینها ذلیل همین تعلقها و اسیر همین ضعفها مىشوند و دنباله مىشوند، که نقطه ضعفها آدمى را به دنبال خود مىکشاند. مىگویند شترى خوابیده بود. روباهى مىگذشت، به شتر روى آورد و با دم شتر بازى آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد.
شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب مىخورد. گربهاى این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کردهایم!
راستى که ضعفها و تعلقها آدمى را به ذلت مىکشاند و وصلتهاى ذلیل کار جوانمردان نیست. و اگر غفلتى آن را فراهم کرد و وسوسهاى آن را پخت، ادامه نمىیابد و با رنج همراه مىشود و با درگیرى بریده مىشود.
مرد زندگى با کسى همراه مىشود که به این مرد افتخار کند، نه آنکه وثاق و پیوندى را به گردن بگیرد که او را به دنبال بکشاند و در ذلت بنشاند. کسى که مىخواهد در کلاس ازدواج بیاموزد، با کسى که مىخواهد از توشهى ازدواج نواله بخورد و افتخار جمع کند، برابر نیستند.
بیشتر آنچه که بدى و مشکل ازدواج قلمداد مىشود، مثل سختىها و برخوردها و توقعها و انتظارها و درگیرىها و گرفتارىها، در واقع همین بدىها، خوبى و میوهى خوب ازدواج هستند. این آدمى است که باید از حادثهها، از برخوردها و از درگیرىها بیاموزد و از آنچه که آموخت، راهش را مشخص نماید و بر حماقت و اشتباه خود پافشارى نداشته باشد. آدمى مىتواند حتى از بنبستها بیاموزد که راه کجاست و چگونه باید بازگشت و حلقهى زنجیر را باز کرد و بدون سماجت ولج در آوردن، با تفاهم و محبت و مدارا در راه گام برداشت. بیشتر مشکلات ازدواج از همین کله شقىها و لج در آوردنها آغاز مىشود و سپس این زخمهاى کهنه، عفونى و ملالآور مىگردد و به طلاق و جدایى مىانجامد.
اگر کودکى را مىبوسم و او فریاد مىزند و فرار مىکند، نباید لجاجت کنم و اشکش را در آورم. اگر شوخى و مزاحى را با دوستى آغاز مىکنم، نباید به ناسزا و دشمنى بکشانم. این زیاده روىها و حد نگه نداشتنها، باعث درگیرى و خستگى و جدایى مىشود تا آنجا که حضور تو غنیمت نیست و ملالآور است.
این را هم بگویم، به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا مىکند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد مىشود، که درگیرىها را زیادتر مىکند. پس به گونهاى تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنىها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادتها به زندگى تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگى زندگى دیگران مىتواند باشد. تو در جمع آنها به گونهاى سخن بگو که توقعها کم و تحملها زیاد بشود و از مشکلات زندگى بهره بردارند و با سختىها هم راحت باشند، چون؛ رنج و راحتى، در ظرفیت قلبى و در پختگى برخوردها است. گاهى آدمى با تمامى راحتىها در رنج است و غصه مىخورد و گاهى با همهى رنجها راحت است و بهره برمىدارد و پاداش مىگیرد.
در نگاه قرآنى ازدواج همسران با اثر سَکَنَ و آرامش?، با اثر لباس و پوشش? و با اثر حرث و بهره بردارى? آمده است. همسران، فورانهاى عاطفى و جنسى و فراغتهاى وسوسه انگیز و کابوسهاى مزاحم و انتظارهاى ملالآور و حرفهاى ناگفته و پرگویىهاى بىحساب را، مهار مىکنند و تعادل و آرامش و تمرکز و تصمیمگیرى را آسان مىسازند.
این درست است که در فرهنگهاى آزاد غربى و شرقى با برخوردهاى آزاد، گرهها به گونهاى دیگر گشوده مىشود و خانواده شکل نمىگیرد، ولى آن وقت که خانواده شکل مىگیرد، سرد و خاموش و حتى سیاه و مصلحت آلوده است. پس مناسبتر همین است که با آموزشهاى دبستانى و راهنمایى و عالى، زمینهى شناخت نیازهاى همسران و روش تأمین نیازها، فراهم شود تا این که محبت و خشونت و یا سکوت و کلام و یا قهر و صلح و یا برخوردهاى سازنده و خرابکار را بشناسند و از انفجارهاى پیاپى نیروها، به ساخت و سازى مناسب برسند و از تخلیهى بىحاصل نیروها، غنیمتى فراهم سازند.
در بیان قرآنى نمىگوید همسرى با همسر آرام مىشود، که مىگوید: لِتَسْکُنُوا اِلَیْها?، نه لتَسکنوا بها. آدمها و تمامى دنیا نمىتوانند دل بزرگ یکدیگر را پر کنند، اما در کنار یکدیگر و همسو و همراه یکدیگر، به تعادل و سکونى دست مىیابند.
نکتهى دوم، لباس و پوششى است که ازدواج براى دو طرف مىآورد و ضعفها و بدىهاى آنها را مىپوشاند و زخمهاى آنها را مىبندد. در واقع آنجا که محبت و علاقه شکل مىگیرد، تو با عیب گویى و باز کردن زخمها شروع نمىکنى، که با مدارا و درمان و پنهان کردن و پوشاندن آن، از شیوع و گسترش آن جلوگیرى مىنمایى تا شماتتها کنترل شود و دور از دشمنىها و حسادتها و شماتتها و تحقیرها، مداوا و درمان صورت پذیرد. قرآن در مورد غیبت از همین عنصر محبت و عشق و ایمان کمک مىگیرد و خطاب به مؤمن عاشق مىگوید: چگونه یکى از شما گوشت برادر مرده خود را مىخورد و از او مىکاهد?. چگونه با رفتار و حرفها و اشارهها او را در دل و چشم دیگران حقیر و ناچیز مىنماید. او را که مرده و در جمع نیست چگونه با دهان خود، کم مىکند و ناقص مىنماید.
اساس محبت و علاقه، باعث پوشش و درمان مىشود و خیر الساترین?، آنجاست که پوشاندن، بـــه درمان کمک مىکند.اما اگر پوشاندن به گسترش درمان نینجامد، این ستر و پوشش و این لباس و نهفتن، کار خوبى نیست، که کارساز نیست و ضایعات بیشترى مىآورد.
نکتهى سوم، حرث و کشاورزى و یا حرث و کشتزار و یا حرث و کِشتهى آدمى است، که حرث به معناى مکان و حاصل و اسم مصدر آمده است و ازدواج، این حاصلها را مىسازد و جمع مىکند و نگه مىدارد.
کسى که زمینى دارد و بذرى دارد و نیازى دارد که اینها را زیاد کند و بارور سازد، باید آفت زدایى داشته باشد، باید زمینه سازى داشته باشد و شخم و شیار را آورده باشد، باید نظارت داشته باشد تا علفها سبز نشوند و دهانهاى مزاحم نیروى زمین را نبرند و توان بذر را نگیرد و باید پس از این همه، حاصل را جمع کند و نگهدارى نماید.
دو طرف ازدواج و مرد و زن باید در این مجموعه فعال باشند و هر دو کار کنند. ازدواجى که هر دو طرف بیدار باشند و توجه داشته باشند هیچ مشکلى ندارد، حتى اگر یکى از دو طرف بیدار و حلیم و فعال باشد مىتواند کارگشا باشد. اما اگر دو طرف بىتوجه باشند، نه آفتها را بشناسند و نه زمینهها را آماده کرده باشند و نه حاصل را جمع آورى نموده باشند، ناچار شیطان صفتها و چپاولگرها، حاصل آنها مىربایند و بهرهها را به یغما مىبرند.ص ??-??
?- وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنُوا الیها... روم، ??.
?- هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَکُمْ... بقره، ???.
?- نساءُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ... بقره، ???.
?- روم، ??.
?- و لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. حجرات،
?-بل لانک یا ربِّ خیر الساترین، مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه
کتاب روابط متکامل زن و مرد اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین .صاد را ازاینجا دانلودکنید.
ازکتاب نقدى بر
فلسفه ی دین(هاسپرز)
خدا در فلسفه(خرمشاهى)
هرمنوتیک کتاب و سنت(مجتهد شبستری)
..... ما در برابر شبهات، با فلسفه و با عرفان ایستادیم. در حالى که شبهات از ادبیات و از تخیل کمک مىگرفت و از ناخودآگاه و غیر مستقیم مىتاخت. و نشانههاى این هجوم را در نوشتههاى طالبوف و اندیشههاى«آخوندوف» (ملا فتحعلى آخوندزاده) و نوشتههاى« فریدون آدمیت» مىتوانید ببینید، همان طور که در داستانهاى « صادق هدایت» و «چوبک» و در ملکوت « بهرام صادقى» و...
......البته نوع بینش دینى و فلسفهى اسلامى با فلسفهى مسلمین متفاوت است، همانطور که فلسفهى مسلمین خود شاخههاى « اشراق» و « مشاء» و «حکمت متعالیه» را دارد که با « عرفان» پیوند محکمى یافته است. و در واقع میان کلام و فلسفه و عرفان و منابع اسلامى وحدتى را طرح ریخته است.ص??
کتاب نقدی بر فلسفه دین? خدا در فلسفه? هرمنوتیک کتاب و سنت اثر استاد علی صفایی حائری (عین.صاد) را از اینجا دانلود کنید.
از کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم
..... انسان و انقلاب
با توجه به اصل ترکیب و اصالت انسان و آزادى و انتخاب او،
و با توجه به نقش انسان در تاریخ و حاکمیت انسان بر تاریخ و جامعه و محیط،
و با توجه به نظام علّیّتى و علمى هستى، مىتوانیم تمام تاریخ انسان را بفهمیم و مىتوانیم آیندهى او را پیش بینى کنیم؛ چون انسان آزاد پا در راهى حساب شده دارد که مىتواند درگیر شود ولى نمىتواند با درگیرىها ادامه بدهد، مجبور است بازگردد.
در هستى حساب شده و در جامعهى مرتبط، هنگامى که یک واحد از جاى خود جدا مىشود از عدل فاصله مىگیرد و با ظلم پیوند مىخورد ناچار به حدود و بندها برخورد خواهد کرد و به درّهها خواهد افتاد.
این ظلم، این فسق، این بیرون افتادن از جایگاهها نظامها را مىشکند و نظامى تازه مىسازد و این نظام تازه وابسته به انتخاب و رهبرى انسان است که آیا همراه حدود باشد و یا درگیر با آنها.
آنچه در دورههاى گوناگون تاریخى نقش فعال را دارد همین ظلم، همین فسق3، همین بیرون افتادن از حدود و جایگاهها است که نتیجهاش انقراض آنهایى است که شروعش کرده بودند و البته این دور نهایى درگیرى است که خود نظام هستى و «مرصاد» جلوگیر آنهاست، ولى پیش از این مرحله ناچار آنها که از راه بیرون افتادهاند با کسانى روبرو خواهند شد که پاسدار راه هستند و رهبرانى بیدار و انسانهایى مبارز و انقلابى.
اینها که به راه افتادهاند پیمان دادهاند که خلیفه اللَّه باشند و پیمان دادهاند که برتجاوزها قرار نگیرند و آرام نشوند هنگامى که یاورى دارند. و پیمان دادهاند که از بطن حادثهها و در شب تاریک جزیره یاورها را بیرون بیاورند، اگر چه یاورشان نیست.
دوستى با خدا همانطور که بهرههاى عظیمى در خود گرفته است، غرامت سنگینى هم دارد.
آنچه خدا تعهد کرده به عهدهى آنهایى قرار مىگیرد که با او تعهد کرده و با او پیمان بستهاند.
این على است که باید عهدهى خداى را عهده دار شود و رزق تمام خلق را به دوش بگیرد. براى آنها نیازهاشان و شناخت و یقین و عشق و وسعت و قرب را فراهم آورد و در برابر آنها که تجاوز کردهاند سنگر بگیرد و هیچ سستى به خود راه ندهد، که او در راه است و در راه وحشتى نیست بر فرض رهروى نباشد راه هست صراط هست و مرصاد هست و خدا و قیوم بر راه و بر صراط و بر مرصاد پاسدارى دارد.
با توجه به این اصل ترکیب و نقش حاکم انسان و نظام علّیّتى هستى، مىتوانیم تمام تاریخ انسان و از جمله درگیرىها و مبارزههاى او را بفهمیم و مىتوانیم انسان انقلابى را محک بزنیم.
آنها که مىخواهند تاریخ انسان را با یک جبر و با یک بُعد انسان توضیح بدهند و تحلیل کنند، گمراه خواهند شد و به بنبست خواهند رسید.
درگیرىهاى اجتماعى انسان همانند درگیرىهاى فردى او فقط از نظام روابط تولیدى مایه نمىگیرند و در نزاعهاى طبقاتى خلاصه نمىشوند. این درگیرىها فقط به خاطر هدف رفاه و در شکل انقلابهاى خونین یا همراه تلقین و فشار و سازماندهى سربازخانهاى نیستند. ضرورت مبارزه فقط با قوانین تحولى تاریخ روشن نمىشود، همانطور که با احساس انسانى و با ضرورت تکاملى و با نهادهاى سنتى روشن نمىشد.
آنها که در مبارزهها قلّههاى بلندترى خواستهاند، اینها نمىتوانند با احساس انسانى، مبارز بسازند؛ چون این احساس، بالاتر از حقوق بشر نمىزاید و در برابر احساسهاى دیگر انسان تاب تحمل ندارد، از پاى مىافتد. آنها که با تلقین و با تکیه بر این احساس مىخواهند به محرومان برسند و به خلق محروم صدقه بدهند اشتباه کردهاند.
اصولاً خلق نیازى به صدقه رسانى ندارد. او خودش به اندازهى خودش هست. هنگامى که بفهمد از او گرفتهاند و هنگامى که عینیّت برایش مفهوم شود و به ذهنیّت برسند و هنگامى که گذشته از اینها بفهمد مىتواند غیر از این باشد، آن وقت آرام نمىگیرد، که عصیان مىکند و حتى ضعف و ترسش او را به قدرت مىرساند و مسلحش مىکند و راهش مىاندازد.
یک پرنده هم هنگامى که به خانهاش هجوم مىآورى، با تمام ضعفش گارد مىگیرد و با منقارش حمله مىکند.
آنچه قدرتها را استوار مىکند و بزم فرعونها را گرم مىکند جهل و تاریکى مردم است؛ همین که پر شدند و سرشار شدند و در نور، خودشان را دیدند که کمتر از فرعون نیستند، دیگر خودشان فرعون مىشوند و براى او آب نمىبرند.
همانطور که گذشت، ظلم و فشار، درگیرى و عصیان را مىزاید و همین است که مىگویند با کفر مىتوان حکومت کرد، ولى با ظلم هرگز.
البته هر قدر بینش ما از ظلم، عمیقتر و گستردهتر شود، درگیرىها گستردهتر خواهند شد. ما گاهى ظلم را در این مىبینیم که نان ما را گرفتهاند و لباسمان را بردهاند و شکممان را خالى گذاشتهاند و گاهى حتى مىبینیم که مغزخالى ما و قلب کویر ما و اندیشهى تاریک ما و روح تنگ و ضعیف و ناتوان ما و وجود بىشخصیت ما، همه و همه مظلوم هستند و همه را خالى گذاشتهاند و بارش را بردهاند که زیر بارم ببرند، اینجاست که حتى اگر نان هم به من بدهند با آنها درگیر مىشوم که از نیرویم بار نکشند، حتى اگر علوفهام را هم آماده کنند برایشان پشگل هم نمىاندازم و گولشان را نمىخورم، که من خودم را شناختهام که بیشتر از آب و نان هستم و آنها را شناختهام که ستمگر هستند تا آنجا که اگر زمین کویرى ببینم ظلم آنها را مىبینم و اگر کوه لختى را ببینم چپاول آنهارا مىبینم و اگر رنگ زردى و روح خستهاى را ببینم ظلم آنها و نبود تربیت را مىبینم.
این چنین برداشتى از ظلم است که بلالهاى تاریخ را با عُمَرهاى تاریخ، نه با فرعونها و عثمانها، که با عُمَرها، عُمَرهایى که حتى از انوشیروانها عادلتر هستند درگیر مىکند.
بلال حتى براى عمر اذان نمىگوید، که ظلم را محدود نمىبیند. مغزى که از نور و دلى که از شور خالى شده، مظلوم است و آنها از حاکم، آقا بالاسر نمىخواستند. حاکم بایست مغز و قلب و عقل و روح آنها را با شناخت و احساس و سنجش و وسعت و قدرت همراه مىساخت.
آنها که شمارهى وجودى خود را شناختهاند به این لباسهاى تنگ و کوتاهى که اینها برایشان، براى به کار گل گماشتنشان فرستادهاند، قانع نخواهند شد.
اینها زود از مکتبها و درّهها و باتلاقها مىگذرند. کسانى در پوشاک فروشى معطل مىشوند و لباسها را به تن مىکنند تا بفهمند و سالها مىمانند تا تحقیق کنند، که شمارهى خودشان را نمىدانند و یا با کسانى روبرو شدهاند که از شماره لباسها بىخبر هستند.
مدعى مکتبى که مىداند چه دارد و تویى که مىدانى چه مىخواهى، دیگر معطلى و وقت کشى نخواهید داشت. این بینش و این دید، در تو قدرتى مىسازد که به پا بایستى و این شناخت در تو عشقى و حرکتى را مىزاید که عقیم نمانى، زاینده و مبارز و انقلابى باشى.
و این انسان انقلابى با انسانهاى دیگر تفاوتها دارد:
هم در مبناى انقلابش،
و هم در خواستههاى انقلابىاش،
و هم در نوع سازماندهىاش و سازمان پذیرىاش،
که مبناى انقلابش ظلم وسیع است و خواستهاش رزق گسترده و خاستگاهش حتى سرزمین رفاه و آزادى و نوع سازماندهىاش، نه سربازخانهاى و بکن نکن و انضباط بىحساب، که مهرهها خود باید انتخاب کنند و در آزادى به یکدیگر وابسته شوند و با شناخت اهمیّتها و عهدهدارى تربیتها هماهنگ گردند و سازمان بگیرند.
اینها در محکومترین چهرههاشان، مهاجمترین چهرهها را دارند و اینها همیشه پیروزند. در تاریکترین لحظهها در کنار خط حاکم و خط ظلم، خط دیگر را مىگذراند و راه دوم را مىسازند تا زمینهى انتخابها فراهم شود.
این کار اول اینهاست و سپس این مهرههاى زنده و این کادر آگاه، به آن نوع سازماندهى مىرسند که هر کس با اهمیّتها و تربیتها با دیگران هماهنگ شود، نه با امر و نهىها و انضباطها.
و چنین نوع سازماندهى فقط در جمعى امکانپذیر است که هر واحد آن؛ هم کارمند و هم مدیر، هم رعیت و هم راعى باشد؛ که: «کُلُّکُمْ راعٍ و کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعْیَتِهِ».
این جمله از یک نوع جمع عالىتر و یک نوع رهبرى و سازماندهى دیگر خبر مىدهد که هنوز هم نمىفهمندش. چرا؟ چون انضباط و دیسیپلینى را ترجیح مىدهند که بىدرد سر است.
اینها راه سریع را مىخواهند، نه صحیح را. اینها نظم را مىخواهند و سرعت را، حتى اگر بر خلاف نظام انسان باشد و نفى و مسخ او.ص???-???
کتاب روش نقد جلد چهارم - نقد مکتب ها ، آرمان تکامل-مارکسیسم اثر استاد علی صفایی حائری(ره)عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.
از کتاب روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها
......نگاهى کلى
هیچ شده که در جمعها و نشستها، شاهد درگیرىهاى چند ساعته و کینههاى گره خورده، باشى؟ گرههایى که چندین سال باز نمىشوند.
من زیاد شاهد بودهام و مىدیدم که خیلى ساده، یک ارزش، یک عقیده، یک آدم، یک مکتب، زیر تیغ انتقاد مىرفت... و نقد تا آن حد مبتذل مىشد که شکل صورت و دماغ قلمى یا احوالپرسى او مىتوانست میاندار نقد باشد.
باز زیاد به از خود راضىها و خود خورها مىرسیدم یا لااقل این دو حالت خود رضایى و خود خورى را در خود احساس مىکردم.
آن شهادتها و این احساسها، مرا وادار کرد تا به سوى معیار و اندازههایى براى نقد رو بیاورم و همچون کسانى که اشتباه حواس را باور کردهاند در جست و جوى ابزار علمى و غیر متأثر و ثابتى، آستین بالا بزنم.
من براى نقد خودم و جلوگیرى از غرورها و خود رضایىها، راههاى زیادى داشتم؛ چون بازدهى را با دارایىها مقایسه مىکردم؛ چون خودم را با نامردهایى مقایسه مىکردم که براى هیچ از خود مىگذرند؛ چون خودم را با خودم مقایسه مىکردم که در راه گنگ گرفتهى خانهام و بیمارى فرزندم، از هیچ مایه مىگرفتم و...
در کنار این همه راه براى شناسایى و ارزیابى و نقد خودم، یک راه ساده داشتم. هر چه مرا خوشحال مىکرد و یا رنج مىداد، من همان بودم، همانقدر بودم.
به خودم مىگفتم، تو فریب کارهاى بزرگ و کوچک و حرفهاى ریز و درشت را نخور. تو درست همانى هستى که تو را خوشحال و یا رنجیده مىسازد.
براى نقد و ارزیابى دیگران؛ چه دوست و چه دشمن، چه همراه و چه سنگ راه، آنها را و کردارهایشان را، با هدفشان مىسنجیدم و هدفها را با روشى که در این نوشته آمده مىتوانستم نقد بزنم و ارزیابى کنم.
براى نقد مکتبهایى که مثل قارچ سبز مىشدند، به آنچه که مىدهند و به نیازهایى که تأمین مىکردند، نظر داشتم ...
این شکل ابتدایى کار بود. آن هنگام که شروع کردم، نقد در وسعت چشم گیرترى نمودار شد تا آنجا که نقد نقد و نقد ارزشهاى ثابت براى نقّادى، در قلمرو نقد درآمدند.
در این نوشتهها پس از بررسى مفهوم و ضرورت نقد به معیار و روش نقد، نظر شده. آنگاه هدفها و سپس مکتبها و سپس آدمها و عملها، از راههاى گوناگونى، انتقاد شدهاند. دربارهى نقد شناخت و نقد هنر هم، جدا، کارهایى ادامه مىیابد.
آنچه در این نوشتهها مطلوب است، نزدیک کردن راههاى دورى است که عمرها را مىبلعند و جدا شدن از گذشتها و نرمشها و از سخت گیرىها و خشکىهایى است که در حق خویشتن و دیگران داریم؛ سختگیرىها و نرمشهایى که بارورى و شکوفایى ما را تهدید کردهاند و باعث شکستهاى بىحساب و یا رویشهاى بىتناسب گردیدهاند.ص??-?
..... ?- نیازها
انسان همراه بیشتر طلبى و بهتر طلبى و تنوع خواهى، به نیازهاى عظیمى مىرسید.
این نیازهاى بزرگ، او را به اجتماع وادار مىکردند و در جامعه گره مىزدند.
در جامعه رابطهها و داد و ستدهایى وجود دارد که از نیازهاى انسان، الهام مىگیرند. این رابطهها ضرورت تدبیر و رهبرى و تنظیم و خط مشى را پیش مىکشند، تنظیمى هماهنگ با نظام هستى و تدبیرى هماهنگ با ترکیب و استعدادهاى انسان. آنچه با این هر دو هماهنگ نباشد، عامل درد و رنج و انهدام و نابودى جامعه و انسان است. سوخت هر ماشین باید با ساخت آن هماهنگ باشد وگرنه آن را مىسوزاند و منهدم مىسازد.
با این معیار به راحتى مىتوانیم مکتبهاى زیادى را کنار بگذاریم؛ چون آنها یا به تنظیم و تدبیر توجهى ندارند و یا در این تنظیم و تدبیر، به هماهنگى آنها با هستى و با انسان توجهى ندارند، در حالى که انسان حتى در سادهترین نیازهایش، حتى در یک لقمه خوراک و یک قطعه لباسش، با تمام هستى رابطه دارد.
ما در یک هستى و جهان نظام یافته و علمى و علیّتى زندگى مىکنیم، جهانى که تمام پدیدههایش به هم گره خوردهاند.
در این جهان، حتى حرکت الکترونهاى مغز تو و تشعشعات وجود تو، بر روى دورترین ستاره اثر مىگذارد و از دورترین ستاره اثر مىپذیرد.
در این هستى مرتبط و هماهنگ، انسانى که جزیى از این جهان و در رابطه با تمامى جهان است، نمىتواند بىتوجه به این هماهنگى، هر گونه که مىخواهد، خیز بردارد و هر کار که مىخواهد بکند.
قراردادهاى اجتماعى او مادام که در رابطه و هماهنگ با این نظام و با این استعدادها نباشند جز زنجیر انسان و انهدام جامعه چیزى نخواهند داشت.
انسان، با تمام هستى رابطه دارد، اما به تمام این رابطهها آگاهى ندارد. هنوز چراغ علم او اینقدر شعاع ندارد که تمام این رابطهها را روشن کند و نمىتوان با این چراغ گرد گرفته راه رفت، حتى نمىتوان یک لقمه غذا خورد؛ چون یک فساد در این هستى مرتبط، یک فساد نیست و در یک گوشه حبس نمىشود که تمام نسلها را آلوده مىکند و زمین و دریا را به گند مىکشد. و انسان چارهاى ندارد، جز مرگ و یا هماهنگى.
در این مرحله ناچار ضرورت آگاهى به تمام رابطهها مطرح مىشود، حتى این آگاهى باید پیش از کوچکترین رابطهى انسان با هستى بدست آمده باشد.
شاید شاهد جمعى بودهاى که لباسشویى و یا ماشین آبگیرى و یا وسیلهاى دیگر خریدهاند. اینها خیلى با احتیاط به اجزاء آن دست مىزنند. اگر بچهى فضولى بخواهد آن را به برق بگذارد، همه از جا مىپرند و داد مىزنند و مىگویند صبر کن تا راهنمایش را ببینیم.
اینها پیش از هر اقدام به راهنما، به کتابى روى مىآورند که طرز کار را آموخته باشد؛ چون مىدانند، یک برخورد ناشیانه با سوختن وسیله، یکى است.
پس چگونه مىتوانیم در این هستى مجهول، این انسان غریب را به هر رابطهاى اجازه بدهیم، پیش از آنکه به آگاهى رسیده باشد و یا از آگاهى، راهنمایى گرفته باشد.
آیا این فاجعه را مىتوانیم بپذیریم که تمام انسانهاى تاریخ باج راحتى آخرین انسانى را بپردازند که مىتواند با آگاهى تمام در این هستى حساب شده و نظام یافته گام بردارد.
انسان با تمام هستى رابطه دارد و به این رابطهها آگاهى ندارد، در نتیجه چارهاى برایش نیست جز برخورد و بهره بردارى از آگاهى که تمام هستى را در دست دارد و تمام رابطهها را مىشناسد...
حتما این چنین آگاهى وجود دارد، به دلیل این که ضرورت دارد. همانطور که انسان معتقد است که براى او سوختهایى وجود دارد، به همین دلیل که ضرورت دارد.
در این هستى نظام یافته حتماً به دلیل ضرورت مىتوان در جست و جوى آگاه، راه افتاد و آن را یافت و از او پذیرفت.
هر نوع فکر دیگر، بیش از اغفال و وسوسهى انسانى نیست که جز یک راه پیش پا ندارد. یا باید نظام را در هستى نفى کنیم و جهان را، جهانى بىبند و بار قلمداد کنیم که هر کس مىتواند در آن طشت بیندازد و هر کس مىتواند در آن لُکّه برود و خیز بردارد و یا باید در جهان نظام یافته پیش از هر رابطه، این آگاهى را داشته باشیم و یا باید با آگاه و مطلعى پیوند بخوریم.
از آنجا که نظام هستى، در تجزیه هم به مرحلهى بهرهبردارى رسیده و علم بر آن استوار گردیده و از آنجا که امکان آگاهى در این وسعت براى یک انسان که هیچ، براى تمام انسانها هم نیست، چارهاى نیست جز کشف وجود آگاهى که حتماً به دلیل ضرورتش در این هستى منظم وجود دارد.
امروز به دلیل نظام هستى، به این یقین رسیدهاند که هر آفتى، دشمنش را با خودش همراه دارد و هر دردى، درمانش در کنارش هست؛ چون این درمان ضرورت دارد و هستى نظام دارد و از هماهنگى برخوردار است.
ضرورت و نظام هستى دلیل وجود آگاهى است که باید هر مکتبى، پیش از هر گونه تنظیم و تدبیر، با او رابطه داشته باشد.ص??-??
کتاب روش نقد جلد اول - نقد هدف ها و نقد مکتب ها اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین.صاد را از اینجا دانلود کنید.
از کتاب روابط متکامل زن و مرد
.....اگر شیطان از دریچهى شهوت و غضب ، از دریچهى نفس و زینت های دنیا داخل مىشود و اظهار مىدارد:
لَأُغْویَنَّهُمْ وَ لَأُزَیِّنَنَّ لهم?؛ که هر آینه آنها را اغواء مىکنم و براى آنها زینت مىبخشم، پس باید با محبت خدا و با بصیرت و معرفت ، راه شیطان را بست و هم زمان به تأمین نیازها پرداخت و به ازدواج و تشکیل خانواده روى آورد، تا با اُنس و عاطفه و کانونهاى گرم خانواده از اغواء و فریب شیطان جلوگیر شد و به تربیت و سازندگى آنها پرداخت.تابحران عاطفه وفشار جنسى وگرفتاریها ? ُُطعمه براى دشمنان قسم خورده فراهم نسازد و فرزندان گرفتار اسلام را در دست کفر و الحاد و فساد و تباهى و خود فروشى و وطن فروشى، اسیر ننماید. ص??
?-حجر،??.
......? - ارزش ازدواج
رفتار و عمل آدمى را مىشود با آثار آن ارزیابى کرد، و مىشود با انگیزه و نیّت و هدف و جهت آن به ارزش رسید.
از آنجا که کارهاى انسانى در بینش و دل آدمى ریشه دارد و در جامعه و هستى اثر مىگذارد، مىتوان به این هر دو عامل ارزیابى توجه نمود.
دو عمل مساوى از دو نفر آدم، مثل دو ازدواج، دو انفاق و احسان و حتى دو شهادت، برابر نیستند. کسى که به خاطر خستگى از دنیا به شهادت روى مىآورد با کسى که با فراغت و آزادى و حتى با اشتیاقها و علاقهها روى مىآورد برابر نیستند.
کسى که براى راحت شدن از سماجت فقیر، دِرهمى مىبخشد با کسى که مىخواهد گذشت و احسان را درس بدهد و بخشش و جوانمردى را بیاموزد یکسان نیستند. به همین خاطر در روایت نبوى آمده؛ لا عمل الاّ بالنِّیَّة و لا نیَّةَ الاّ باصابة السنة?؛ هیچ عملى بدون نیّت و بینش نیست و تحقق نمىیابد، همان طور که نیّت جز با سنّت و همراهى سنّت شکل نمىگیرد. در این روایت ارتباط عمل با نیّت و سنّت مطرح مىشود و همین باعث مىشود که عمل ازدواج با توجه نیّت دو طرف و با توجه به همراهى با سنّت رسول به ارزش برسد.
در واقع عمل آدمى مثل اسکناس است و ارزش اسکناس به پشتوانهى آن است. دو پرنده، دو انسان طبیعى، با یکدیگر جفت مىشوند اما ازدواج و پیوند آنها که از سطح عادتها و غریزهها بالاتر رفته باشند و در حد وظیفه آمده باشند، در آسمانها و در عرش خدا بسته مىشود و خدا آن را مىپذیرد و بر مىدارد.
آنها که به خاطر تمامى نیازها و تمامى ابعاد وجود خویش براى زناشویى، براى انس، براى شناخت کسرىها و ضعفها و بهره بردارى از برخوردها و استقامت در مشکلات ازدواج مىکنند، با آنها که به خاطر عادت و یا به خاطر کسب اعتبار و وجاهت وصلت مىکنند و به سراغ بزرگان مىروند و کسانى را مىخواهند که بر آنها تکیه کنند و به آنها افتخار کنند، برابر نیستند.
اینها ذلیل همین تعلقها و اسیر همین ضعفها مىشوند و دنباله مىشوند، که نقطه ضعفها آدمى را به دنبال خود مىکشاند. مىگویند شترى خوابیده بود. روباهى مىگذشت، به شتر روى آورد و با دم شتر بازى آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد.
شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب مىخورد. گربهاى این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کردهایم!
راستى که ضعفها و تعلقها آدمى را به ذلت مىکشاند و وصلتهاى ذلیل کار جوانمردان نیست. و اگر غفلتى آن را فراهم کرد و وسوسهاى آن را پخت، ادامه نمىیابد و با رنج همراه مىشود و با درگیرى بریده مىشود.
مرد زندگى با کسى همراه مىشود که به این مرد افتخار کند، نه آنکه وثاق و پیوندى را به گردن بگیرد که او را به دنبال بکشاند و در ذلت بنشاند. کسى که مىخواهد در کلاس ازدواج بیاموزد، با کسى که مىخواهد از توشهى ازدواج نواله بخورد و افتخار جمع کند، برابر نیستند.
بیشتر آنچه که بدى و مشکل ازدواج قلمداد مىشود، مثل سختىها و برخوردها و توقعها و انتظارها و درگیرىها و گرفتارىها، در واقع همین بدىها، خوبى و میوهى خوب ازدواج هستند. این آدمى است که باید از حادثهها، از برخوردها و از درگیرىها بیاموزد و از آنچه که آموخت، راهش را مشخص نماید و بر حماقت و اشتباه خود پافشارى نداشته باشد. آدمى مىتواند حتى از بنبستها بیاموزد که راه کجاست و چگونه باید بازگشت و حلقهى زنجیر را باز کرد و بدون سماجت ولج در آوردن، با تفاهم و محبت و مدارا در راه گام برداشت. بیشتر مشکلات ازدواج از همین کله شقىها و لج در آوردنها آغاز مىشود و سپس این زخمهاى کهنه، عفونى و ملالآور مىگردد و به طلاق و جدایى مىانجامد.
اگر کودکى را مىبوسم و او فریاد مىزند و فرار مىکند، نباید لجاجت کنم و اشکش را در آورم. اگر شوخى و مزاحى را با دوستى آغاز مىکنم، نباید به ناسزا و دشمنى بکشانم. این زیاده روىها و حد نگه نداشتنها، باعث درگیرى و خستگى و جدایى مىشود تا آنجا که حضور تو غنیمت نیست و ملالآور است.
این را هم بگویم، به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا مىکند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد مىشود، که درگیرىها را زیادتر مىکند. پس به گونهاى تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنىها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادتها به زندگى تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگى زندگى دیگران مىتواند باشد. تو در جمع آنها به گونهاى سخن بگو که توقعها کم و تحملها زیاد بشود و از مشکلات زندگى بهره بردارند و با سختىها هم راحت باشند، چون؛ رنج و راحتى، در ظرفیت قلبى و در پختگى برخوردها است. گاهى آدمى با تمامى راحتىها در رنج است و غصه مىخورد و گاهى با همهى رنجها راحت است و بهره برمىدارد و پاداش مىگیرد.
در نگاه قرآنى ازدواج همسران با اثر سَکَنَ و آرامش?، با اثر لباس و پوشش? و با اثر حرث و بهره بردارى? آمده است. همسران، فورانهاى عاطفى و جنسى و فراغتهاى وسوسه انگیز و کابوسهاى مزاحم و انتظارهاى ملالآور و حرفهاى ناگفته و پرگویىهاى بىحساب را، مهار مىکنند و تعادل و آرامش و تمرکز و تصمیمگیرى را آسان مىسازند.
این درست است که در فرهنگهاى آزاد غربى و شرقى با برخوردهاى آزاد، گرهها به گونهاى دیگر گشوده مىشود و خانواده شکل نمىگیرد، ولى آن وقت که خانواده شکل مىگیرد، سرد و خاموش و حتى سیاه و مصلحت آلوده است. پس مناسبتر همین است که با آموزشهاى دبستانى و راهنمایى و عالى، زمینهى شناخت نیازهاى همسران و روش تأمین نیازها، فراهم شود تا این که محبت و خشونت و یا سکوت و کلام و یا قهر و صلح و یا برخوردهاى سازنده و خرابکار را بشناسند و از انفجارهاى پیاپى نیروها، به ساخت و سازى مناسب برسند و از تخلیهى بىحاصل نیروها، غنیمتى فراهم سازند.
در بیان قرآنى نمىگوید همسرى با همسر آرام مىشود، که مىگوید: لِتَسْکُنُوا اِلَیْها?، نه لتَسکنوا بها. آدمها و تمامى دنیا نمىتوانند دل بزرگ یکدیگر را پر کنند، اما در کنار یکدیگر و همسو و همراه یکدیگر، به تعادل و سکونى دست مىیابند.
نکتهى دوم، لباس و پوششى است که ازدواج براى دو طرف مىآورد و ضعفها و بدىهاى آنها را مىپوشاند و زخمهاى آنها را مىبندد. در واقع آنجا که محبت و علاقه شکل مىگیرد، تو با عیب گویى و باز کردن زخمها شروع نمىکنى، که با مدارا و درمان و پنهان کردن و پوشاندن آن، از شیوع و گسترش آن جلوگیرى مىنمایى تا شماتتها کنترل شود و دور از دشمنىها و حسادتها و شماتتها و تحقیرها، مداوا و درمان صورت پذیرد. قرآن در مورد غیبت از همین عنصر محبت و عشق و ایمان کمک مىگیرد و خطاب به مؤمن عاشق مىگوید: چگونه یکى از شما گوشت برادر مرده خود را مىخورد و از او مىکاهد?. چگونه با رفتار و حرفها و اشارهها او را در دل و چشم دیگران حقیر و ناچیز مىنماید. او را که مرده و در جمع نیست چگونه با دهان خود، کم مىکند و ناقص مىنماید.
اساس محبت و علاقه، باعث پوشش و درمان مىشود و خیر الساترین?، آنجاست که پوشاندن، بـــه درمان کمک مىکند.اما اگر پوشاندن به گسترش درمان نینجامد، این ستر و پوشش و این لباس و نهفتن، کار خوبى نیست، که کارساز نیست و ضایعات بیشترى مىآورد.
نکتهى سوم، حرث و کشاورزى و یا حرث و کشتزار و یا حرث و کِشتهى آدمى است، که حرث به معناى مکان و حاصل و اسم مصدر آمده است و ازدواج، این حاصلها را مىسازد و جمع مىکند و نگه مىدارد.
کسى که زمینى دارد و بذرى دارد و نیازى دارد که اینها را زیاد کند و بارور سازد، باید آفت زدایى داشته باشد، باید زمینه سازى داشته باشد و شخم و شیار را آورده باشد، باید نظارت داشته باشد تا علفها سبز نشوند و دهانهاى مزاحم نیروى زمین را نبرند و توان بذر را نگیرد و باید پس از این همه، حاصل را جمع کند و نگهدارى نماید.
دو طرف ازدواج و مرد و زن باید در این مجموعه فعال باشند و هر دو کار کنند. ازدواجى که هر دو طرف بیدار باشند و توجه داشته باشند هیچ مشکلى ندارد، حتى اگر یکى از دو طرف بیدار و حلیم و فعال باشد مىتواند کارگشا باشد. اما اگر دو طرف بىتوجه باشند، نه آفتها را بشناسند و نه زمینهها را آماده کرده باشند و نه حاصل را جمع آورى نموده باشند، ناچار شیطان صفتها و چپاولگرها، حاصل آنها مىربایند و بهرهها را به یغما مىبرند.ص ??-??
?- وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجا لِتَسْکُنُوا الیها... روم، ??.
?- هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَکُمْ... بقره، ???.
?- نساءُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ... بقره، ???.
?- روم، ??.
?- و لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. حجرات،
?-بل لانک یا ربِّ خیر الساترین، مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه
کتاب روابط متکامل زن و مرد اثر استاد علی صفایی حائری (ره) عین .صاد را ازاینجا دانلودکنید.